ادامه ی قسمت پانزدهم داستان 🌸ترس🌸 گفت من پیش تو راحت ترم دوباره به در ورود زل زدم که دیدم احمد با لباسی شیک و یکدست سفید با پیراهنی تیره و شال گردن توسی و کلاه مخملی زیبا وارد شد دسته گل زیبایی در دستش بود که بنظر می اومد گل رز باشه چقدر عاشق گل رز بودم و تو دلم گفتم بی ملاحظه لااقل دسته گل خواستگاریشو نمیاورد نمیشد ندید بدید قصد داشتم توجهی بهش نکنم تا باز حالم بد نشه اما نتونستم عمه خانم به بهانه ی آب خوردن رفت بیرون احمد دسته گل رو کنار تختم روی فایل فلزی گذاشت و گفت خدا بد نده خواستم بگم خدا که بد کسیو نمیخواد این بنده ی خداست که برای دیگران بد میخواد اما گفتم تشکر شما چرا زحمت کشیدین گفت ببخشید دیر خبردار شدم گفتم ایرادی نداره شما درگیر خواستگاری هستین ازتون اصلا انتظار نداشتم زحمت بکشید گفت خواستگاری ؟ گفتم بی خیال گفت نه آخه عمه خانمم یجوری نگام کرد جریان چیه گفتم خواستگاری شما از خانم دکتر دخترعموتون همونی که تو عروسی ناهید خانم کلا کنارتون بود و چسبیده به شما بود گفت من اگه قرنها مجرد بمونم با اون افاده ای ازدواج نمیکنم بعد گل ها رو گذاشت و داشت میرفت گفتم دسته گلتون یادتون رفت احمد با خنده گفت هرچند میدونم دارید متلک میگین ولی این دسته گل برای عیادت از شما بود برای خانم دکتر باید یه کامیون گل ببرم نمیدونم چرا حالم خوب شد یک کم که فکر کردم دوباره دلشوره گرفتم احمد وقتی دخترعموشو قبول نداره و میگه افاده ای من به چه خیال باطلی فکر میکنم ولی بازم دمش گرم اومد ملاقات من و دیدنش تقریبا حالمو خوب کرده بود اما دکترها گفتن یکهفته به بستری بودن نیاز دارم تا حالم خوب بشه من گفتم حالم خوبه چرا باور نمیکنید من دیگه خوبم بذارین برم خونه ام عمه خانم صدام کرد و گفت چته فاطمه جان چرا تو خواب اینقدر حرف میزنی چرا داد می زنی چشممو باز کردم و نگاهی به عمه خانم کردم و به گلهای روی فایل اشاره کردم اما گلها نبودن گفتم عمه جان گل رز من کو گفت گل رز کجا بود؟ گفتم احمد آورده بود گفت بخواب عزیزم الان میگم گلهارو برات بیارن دوباره دکتر رو صدا زد .....‌‌‌ ادامه دارد...... http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸آهنگ مازنی🌸