مَحمِلت غرق نور می آمد
با وقار و غرور می آمد
با شکوهِ تمام وارد شد
غرقِ در احترام وارد شد
تا که وارد شدی به شهرِ قم
ریختند دورِ محملت مردم
دمِ قُم گرم با چنین احوال
کرد از تو چه خوب استقبال
روی لبها همه تبسم بود
زیر گُل محملِ شما گُم بود
تا نبیند کسی جمالت را
نشکند حُرمت و کمالت را
تا نگردی تو هم نَدیمِ غم
سایه ات را ندید نامَحرم
از پس و پیش آمدن سادات
با درود و سلام و با صلوات
نشدی از کسی شما شاکی
چادُرت ذره ای نشد خاکی
اهل قُم اهل ننگ و نام که نیست
بی حیا مثلِ شهرِ شام که نیست
تو ندیدی برادرِ خود را
گُلِ رعنای پرپر خود را
با دلِ خون تو را صدا می زد
تو ندیدی که دست و پا می زد
تو حقارت ندیده ای بانو
به اسارت نرفته ای بانو
کربلا گشت قاتلِ زینب
وای از زینب و دلِ زینب
غرقِ در خون نگارِ خود را دید
ته گودال یارِ خود را دید
با دو چشمِ حزینه اش می دید
شمر را روی سینه اش می دید
تیغ را می کشید آن نامرد
از قفا سر برید آن نامرد
دید او لاله های گلگون را
روی نی دید راسِ پر خون را
اشکِ چشمش چو موجِ دریا شد
عمه جانت اسیرِ اعداء شد
همه با بُغضِ حیدرِ کرار
بردن او را به کوچه و بازار
کوفه و شام سنگ می بارید
از روی بام سنگ می بارید
قومِ خونخوار می زدند او را
سرِ بازار می زدند او را
زینب و بزمِ ناثواب کجا
زینب و مجلس شراب کجا
وای در خون نشسته محمل او
سر و تشتِ طلا مقابل او
طعنه بر غصه و غمش می زد
خیزران بوسه بر لبش می زد
بس کن ای باستان ز راه وفا
خون شده قلب مهدیِ زهرا
@ahkam_yar