🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت سی و یکم 🇮🇷
قسمت قبلی:
https://eitaa.com/salonemotalee/153
✅ توفیق احمد برایم کیک آورد. هر روز، علاقهام به او بیشتر میشد. توفیق که شاهد علاقه اسرای مجروح به آقا اباعبد الله الحسین علیهالسلام بود، گفت: «من روزی فهمیدم خدا شما ایرانیها رو در این جنگ ذلیل نمیکنه که خمینی رو از اون همه دربهدری و تبعید، رهبر ایران کرد و شاه ایران فرار کرد. روزی فهمیدم که خدا نظامیان ما رو ذلیل میکنه که شما تو جبههها مرتب قرآن میخوندید و به اهل بیت متوسل میشید، بعد این خواننده های مبتذل تو جبهه مهران برای نظامیان عراقی برنامه شرمآور رقص و آواز برگزار میکردند و خبری از خدا و دین نبود. اونروز فهمیدم خدا شما رو دوست داره و نظامیان عراقی قبل از اینکه توسط شما یا صدام کشته بشن، کشته جاهطلبی و کشورگشایی رئیس جمهورشون هستن.»
بعد میگفت: «سید! قدر توسل به آقا امامحسین علیهالسلام رو بدونید. این توسل بود که شمارو عزیز کرد و مارو ذلیل.»
✅به همراه محمدکاظم بابایی کنار درِ ورودی آسایشگاه نشسته بودم. مجروحان عراقی آسایشگاه روبهرویی در محوطه حیاط قدم میزدند. تا امروز نمیدانستم چرا این مجروحان اینجا هستند. حتی ندیده بودم کسی به ملاقاتشان بیاید. محمدکاظم که آدم شاد و ماجراجویی بود، یکی از مجروحان عراقی را صدا زد. مظلومیت خاصی در چهرهاش بود. محمدکاظم به شوخی به او گفت: «شما عراقیها پای ما دو تا رو قطع کردید، ولی عیب نداره، جنگه دیگه!» محمدکاظم همان برخورد اول با او قاطی شد. مجروح عراقی حسین رحیم نام داشت.او شیعه و از طایفه غاضریه کربلا بود. کنار رود فرات زندگی میکردند.نام فرات که آمد،خود به خود اشکم جاری شد.اسم دوستش عرفان عبدالرزاق بود. شیعه و اهل نجف بود.
حسین رحیم در همان شروع صحبتهایش گفت: «این جنگ شیعهکشی بود. بعثیها خودشون میدونن چه کار کردن! میگفت: «ما پیرو آیتالله محمدباقر صدر هستیم. ایشون همان اوایل جنگ فتوا دادند جنگ با برادران شیعه ایرانی حرام است.خیلی از عراقیها به خاطر همین فتوا حاضر نشدن با شما ایرانیها بجنگن!» در بین صحبتهایش حرفهای جدیدی میشنیدم. ادامه داد: «اوایل جنگ، برادرم در لشکر نهم عراق خدمت میکرد، برادرم میگفت وقتی گردان ما وارد سوسنگرد شد، اونجا فقط عدهای پیرمرد و پیرزن و بچههای کوچک نتونسته بودن از شهر خارج بشن، مانده بودن. به دستور طالع خلیل الدوری که اون موقع سرهنگ بود، همه اونارو توی میدان شهر جمع کردن و با تانکها و نفربرها اونها را به رگبار میبندن و زیر میگیرن!» گویا بعد از این اتفاق،برادرش دچار مشکل روحی و روانی شدید شده و از خدمت فرار میکند.
قضیه این دو سرباز عراقی دردآور بود.حسین رحیم و عرفان عبدالرزاق با فرمانده گردان بحثشان شده بود.حسین به فرمانده گردانشان گفته بود: «سیدی!حالا که ایران قطعنامه ۵۹۸ رو پذیرفته، آیا دلیلی داره با ایرانیها بجنگیم؟!» فرمانده گردانشان قضیه را به فرمانده تیپ گزارش داد. فرمانده تیپ در حضور نیروهای گردان با کلاش یکی از سربازان، چهار نفرشان را هدف قرار میدهد.حسین رحیم از پا و شکم مجروح میشود و عبدالرزاق از پای چپ و مثانه.
✅ یکی از اسرای مجروح ایرانی که علی ملکی نام داشت حالش وخیم بود.دو، سه روز بود که اصلا غذا نمیخورد. تلاش بچهها برای بهبودی و وادار کردنش به غذا خوردن و راه رفتن،فایدهای نداشت. از بس لاغر شده بود که شکمش به پشتش چسبیده بود. استخوانهای سینهاش به گونهای بود، که دندههای سینهاش به راحتی شمرده میشد. وضعیت علی به گونهای بود که هرکس میدیدش ، دلش کباب میشد.چشمانش گود رفته بود و گونههایش آب شده بود. صدا از حنجرهاش بیرون نمیآمد. ریههاش عفونت کرده بود و به سختی نفس میکشید. روزهای اول که دستش تحرک داشت، برای نماز،خوابیده مهر نماز را روی پیشانیاش میگذاشت.بچهها فقط این حرکت دست او و تکان دادن لبهایش را هنگام نماز شاهد بود.
◀️ ادامه دارد . . .
قسمت اول داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بینظیر "پایی که جا ماند":
https://eitaa.com/salonemotalee/111