😍 ‌ راوی همسر 👇 مدتی بود مثل همیشه نبود 😕 بیشتر وقت ها تو خودش بود 😞 فهمیده بودم دلش هوایی شده 💕 تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم گفت : از یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن مطمئن میشم راضی ان به رفتن من .😍 ازش پرسیدم چی خواستی؟ 🤔 گفت : یه پسر کاکل زری .👶 اگه بدونم یه پسر دارم که میشه مرد خونت ، دیگه خیالم از شما راحت میشه .😌 وقتی رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره. قلبم ریخت .💔 تموم طول مسیر تا خونه رو گریه کردم😢 چون خودمم مطمئن شدم باید بره سوریه 😔 وقتی رسیدم خونه : پرسید بچه چیه ؟ نگاهش کردم و گفتم :😢 😣 🌺کانال شهید الیاسی ونظری🌺 https://eitaa.com/ahmadelyasi1369