آخر چرا باید آدم عاقل، دماسنج، یا چه‌می‌دانم تب‌سنج را بکند توی دهانش؟ ما که خودمان از این تب‌سنج‌های نواری داشتیم. از این‌ها که می‌گذاری روی پیشانی و خانه‌هایش رنگ به رنگ می‌شوند. اگر خانه‌ی شماره‌ی نمی‌دانم چندم رنگی شد، یعنی تب! یعنی عفونت داخلی! یعنی درگیری شدید میان گلبول‌های از جان گذشته سفید با مهاجمین. خلاصه... داشتم تب سنج را می‌گفتم. من این تب‌سنج‌های لوله‌ای را فقط توی کارتون‌ها و کتاب‌ها دیده بودم. به نظرم خیلی هم چیز باکلاسی بود. یک روز پاییزی یا شاید هم زمستانی(درست یادم نیست) من، نشسته بودم و به ترک دیوار و پرز فرش و حرکت بال مگس نگاه می‌کردم که چشمم به دما‌سنجِ روی شیشه افتاد. راست نشستم. لبخند، خیلی نرم و آرام روی صورتم کش آمد. چهار دست و پا خودم را جلو کشیدم، دست دراز کردم و دماسنج مذکور را در یک حرکت ناگهانی از شیشه کندم. از همان‌هایی بود که دکتر‌ها توی کتاب یا کارتون، فرو می‌کردند توی دهان بچه‌های مریض! لوله دماسنج را از روی کاغذش جدا کردم و جلوی آیینه رفتم. خیلی آرام و با طمأنینه دماسنج را گذاشتم گوشه لبم... و گازش زدم! یعنی فکر می‌کردم همه‌ی بچه‌ها، چه توی کتاب یا کارتون همین کار را می‌کنند. اما خب، اشتباه می‌کردم. چون دماسنج شکست. و جیوه و خورده شیشه‌هایش هم ریخت توی دهانم. خوشبختانه، با وجود سمی بودن جیوه نمردم! اما گوشه لبم تا مدت ها کبود بود. هیچ وقت هم نفهمیدم که چرا باید آدم عاقل، دماسنج، یا چه‌می‌دانم تب‌سنج را بکند توی دهانش؟ آن مدل نواری‌‌اش که خیلی بهتر است...