👊 وقتی طوفان خشم تنوره می‌کشد، از خودت فاصله بگیر و به دیگران گوش بده (۲) 🔰 یان لزلی، کتاب در دام تعارض، فصل پنجم روز دوازدهم ماه اوت، پس از یک روز و نیم مواجهۀ تنش‌زا و گاه خشونت‌بار، سرانجام فرماندار اعلام وضعیت اضطراری می‌کند و پلیس تجمعات را تعطیل می‌کند. با متفرق‌شدن جمعیت، تعدادی از ضدمعترضان در خیابان باریکی تجمع می‌کنند. درست در همین زمان، یک نئونازیِ جوان، که داخل داج چلنجر 2 نشسته، مجالی برای قتل‌عام می‌یابد؛ تخته‌گاز در خیابان می‌رانَد، جمعیت را به این‌سو و آن‌سو پخش‌وپلا می‌کند و یک نفر را می‌کُشد که زنِ سفیدپوستِ ۳۲ساله‌ای است به نام هدر هایر. هدر در یک مؤسسۀ حقوقی در شارلتزویل، به‌عنوان کارشناس حقوقی، کار می‌کرد. آلفرد ویلسن، رئیس مؤسسه و دوست هدر، روز مرگ هدر را به‌خوبی در خاطر دارد. آلفرد که سیاه‌پوست است آن روز می‌خواست به ضدمعترضان بپیوندد، اما او و همسرش سرانجام نظرشان عوض شد، چون مراقبت از سه کودکشان در آن جمعیت کار دشواری بود. آن‌ها داشتند تجمعات را در خانه و ازطریق تلویزیون دنبال می‌کردند که موبایل آلفرد زنگ خورد؛ مریسا بود، همکار و دوستِ هدر، که داشت دیوانه‌وار ضجه می‌زد و خبر می‌داد که اتفاق بدی افتاده و نمی‌تواند هدر را در میان جمعیت پیدا کند. آلفرد گفت که باید ببیند چه کاری از دستش برمی‌آید. کمتر از یک دقیقۀ بعد، موبایلش دوباره زنگ خورد. این‌بار پشت خط مادرِ هدر بود، سوزان برو. سوزان از یک بیمارستان محلی زنگ می‌زد. او گفت «هدر رفت» و نحوۀ کشته‌شدنش را برای آلفرد توضیح داد. آلفرد پرید پشت ماشین و به‌سمت بیمارستان حرکت کرد. ادامه دارد ...