🍃🍃🍃🌸🌸
#سرنوشت🌱
زینب خانوم دستگیره ظرف برداشت و پرت کرد به سمت حسین و کیمیا
و گفت
ذلیل نشی بچه زهرم ترکید
و کیمیا میون خنده اومد کنار زهرا نشست
دستشو دور گردن زهرا انداخت و گفت
مبارک باشه آبجی ایلیا پسر فوق العادهای هستش
زهرا کیمیا راهول داد و گفت
زهرمار شماها واسه چی فال گوش وایستادین
زینب خانوم در حالی که از خوشحالی چشماشم برق میزد گفت
من خیلی ایلیا رو دوست دارم
خودتون میدونید چه پسر با جنم و با غیرتی هستش
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که از تو خوشش اومده
زهرا حق به جانب گفت
وا مامان مگه من چمه
من که نمیگم تو یه چیزیت هست
کیمیاگفت
تو خیلی هم خوبی
عماد یک وصله ناجور برای خانواده ما بود
حالا که شکر خدا طلاق گرفتی و از اون زندگی پر استرس راحت شدی
ایلیا بهترین مرد برای توئه
خودتم میدونی
کسی دیگهای به جز ایلیا ازت خواستگاری میکرد
میگفتم تازه طلاق گرفتی و بهتره تا دو سال ازدواج نکنی
ولی ایلیا به قدری خوبه و میشناسیمش که از همین الان به عنوان خواهر بزرگترت میگم مبارکه
تو دیگه خوشبخت شدی
حسین که خندیدنش هنوز تموم نشده بود و گاهی مثل گلی نخودی میخندید
بالاخره تونست به خندهاش تسلط پیدا کنه و جدی گفت
منم نظرم همینه هممون ایلیا رو میشناسیم
پسر خیلی خوبی هستش
بهتره تا از دست نرفته جواب مثبت رو بهش بدیم
زهرا سرش رو پایین انداخت و ناراحت گفت
اون از من خوشش اومده نه دایی و زن دایی که
من مطمئنم اونا مخالف میکنند و منصرفش میکنن
ایلیا تک پسر اوناست
مطمئناً زن دایی مخالفت میکنه
کیمیا گفت
ایلیا اگر با حرف دایی و زن دایی منصرف میشه پس همون بهتر که منصرف بشه
اگر با وجود مخالفتها روی انتخابش موند اون موقع هست که این ازدواج ارزش بله گفتن داره
البته این نظر من
حسین پرسید
کی ازت جواب میخواد
شمارشو برام داد گفت فردا زنگ میزنه برای جواب گرفتن
آها نه گفت خودم بهش زنگ بزنم
جواب رو بگم
ولی من زنگ نمیزنم
اگه زنگ زد جوابت چیه
راستشو بگم نمیدونم
یعنی تو ایلیا رو دوست نداری
زهرا خجالت زده گفت
چرا خیلی دوسش دارم این از خوش شانسی منه که ایلیا از من خوشش اومده
ولی راستش میترسم تو خواستن ایلیا کلی اگه اما و اگر هست
بزرگترین نشونم همین دایی و زن دایی که اگه مخالفت کنند اون موقع چی
زینب خانم گفت
توکل به خدا ببینیم چی میشه
ولی من دلم روشنه
حسین با تهمایه طنز گفت
کیمیا کم بود زهرا هم بهش اضافه شد
گفته باشما من اول همتون باید نامزد کنم
داداش گلی که برگرده فوری میریم خواستگاری و نامزدی
زینب خانوم دستاشو بالا برد و گفت
انشاالله من از خدام مادر عروسی تو رو ببینم
کیمیا حین بلندی کشید و گفت
وااااای
همه کیمیارو نگاه کردند و کیمیا روی دستش زد و گفت...
🍃🍃🌸
#تجربه#مشاوره#همسرداری