#حکایت_های_سعدی #حکایت_بیستم یاد دارم در #ایام پیشین که من و #دوستی چون دو #بادام #مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق مغیب افتاد پس از مدتی که باز آمد #عتاب آغاز کرد که درین مدت #قاصدی نفرستادی گفتم #دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو #روشن گردد و من #محروم #اندیشمندانه_انتخاب_کنید #اندیشمندان_جوان_سپنتا لینک کانال 👈 @ajs_org