دو ساعتی بود کنارمان زیر سایه درخت ایستاده بود، بدون اینکه تصمیم بگیرد لحظهای رو دو زانو بنشیند تا خستگی در کند...
همینقدر مشتاق و منتظر برای آخرین دیدار و البته وداع...
ناگهان صدای جمعیت بالا گرفت
ماشین حامل پیکرها از دور نمایان شد...
همان دم که دیدم دست و پاهایش باهم میلرزد، شنیدم که فریاد زد یا حسین حاجآقا رسید
و نشست...
فاطمه صحرائی | تهران میدان انقلاب | ساعت حوالی ۱۰
🌿
@akasbanoo_ir