از مترو بیرون اومدیم، چشمم به عکسی که زیرش نوشته بود "شهید جمهور" افتاد، با بُهت گفتم: جدی؟ یعنی دیگه واقعا آقای رئیسی نداریم؟ نمیخواستم باور کنم، نمیتونستم باور کنم. از وقتی که خبر گم شدنشون رو شنیدم، به حدی شوکه بودم که حتی نمیتونستم گریه کنم. به مردم و عکسهای دستشون نگاه میکردم. با دیدن چهرهی مهربون کسی که تا روز قبلش کنارمون بود، بغض گلوم رو گرفت. مداح شروع کرد به خوندن روضهی سیدالشهدا و کمی بعد، صدای طبل و سنج فضا رو پر کرده بود. دلم میخواست زمان به عقب برگرده، هنوزم باورش برام سخته. هر چند اون زمان هنوز سنم به رای دادن نرسیده بود، ولی یادمه که با قلبم بهش رای دادم..
فائزه کاکایی | میدان ولیعصر |
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
🌿
@akasbanoo_ir