خسته فعالیت های یادواره شهدا بودم! خسته ی پایان نامه! خسته هفته های بی وقفه فعالیت ... رمق تشییع نداشتم💔 راستش وقتی دانشگاه گفت به مراسم تشییع می‌رویم قصد رفتن هم نداشتم و هی این پا و آن پا میکردم بروم، نروم..... مادرم که فهمید گفت : برو! جای پدرت که دیگر نیست برو... یادم هست سالها پیش تر وقتی از پیشت آمد با لبخند گفت نمی‌دانی که دادستان کل کشور به من گفت پسرعمو چون فامیل هایمان نزدیک به هم است🥺 نمی‌دانی آن روز ها چقدر دعایت کردیم وقتی لبخند پدر را دیدیم...💔 راستش آمده بودم جای پدرم باشم، اما اشک هایم ب جای خودم بود ... من بودم که با هر بار دیدنت به خودم میبالیدم🥺 این منم که هر بار هرکس فامیلم را مخفف کرد پشت بندش به تو رسید و من برای این تخفیف ذوق کردم.... راستش آقا سید! وقتی رای دادم و پیروز نشدی، وقتی باز رای دادم و پیروز شدی، ناسزاهای زیادی شنیدم بخاطر انتخابم... اما الان با سر بلندی میگویم: آآآی مردم این انتخاب من است که شهید شده.... برگ برنده‌ی ما..💔💔💔 ببینید کسی را که سربلندمان کرد... ما به یک شهید رأی دادیم... سید جان هرچه ناسزا بخاطر انتخاب کردنت شنیدم نوش جانم ... دلم برای مظلومیتت تنگ میشود.... جبران نمیشوی حتی به گریه های عمیق ... دوم خرداد سالی که رفتی... معصومه رییسیان | تاریخ دوم خرداد ۱۴۰۳ | تهران 🌿 @akasbanoo_ir