#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 4⃣3⃣
📖سال 63بعد عملیات خیبر لشکر در خط شلمچه مستقر شد.بین خط ما و عراق چهار کیلومتر آب بود.برای شناسایی باید از آب رد می شدیم،نفراتی که حسین انتخاب کرد،من و موسایی پور و صادقی و یه نفر دیگه.
🔴حد نهایت شناسایی ما خاکریز عراقیها در پایان آب گرفتگی بود.شب ما چهار نفری حرکت کردیم،قرار بود در منطقه ای که چولانهای زیادی داشت توقف کنیم و دوتا از بچهها به طرف خاکریز دشمن بروند.
🔴اون شب نوبت موسایی پور و صادقی بود.به چولانها رسیدیم قایق ها رو وسطشون زدیم و ایستادیم،هردوی اونا لباس غواصی پوشیدن و رفتن جلو.بعد از مدتی دیدیم برنگشتن.اول فکر کردیم شاید امشب کارشون طول کشیده و اگه صبر کنیم برمی گردن.
‼️اما تأخیر کردن و مطمئن شدیم اتفاقی افتاده،سوار قایق شدیم و دنبالشون رفتیم،فایده نداشت اثری ازشون نبود،دیگه خیلی دیر شده بود.فرصت زیادی نداشتیم،و تنها و نا امید به خط خودمون برگشتیم.
⁉️حسین که تا اون لحظه دل نگران منتظر ما بود با دیدن قایق ها سریع جلو اومد همه چی رو بهش گفتم.چهره ی حسین خیلی درهم شد،هم نگران بچهها بود هم به فکر کار.
🔴شهادتشون یه مصیبت بود و اسارتشون مصیبتی دیگه،چون اگه یکی از بچههای شناسایی اسیر می شد،دیگه نباید روی اون محور کار کرد چون احتمال لو رفتن عملیات وجود داشت.
‼️همه نگران بودن،هوا که روشن شد حسین لب آب رفت تا با دوربین اثری از بچه ها پیدا کنه ما رو هم به طرف دیگه ای فرستاد.همه برای پیدا کردنشون بسیج شدن.حوالی ساعت ده همه نا امید برگشتن.
🔰حسین با حاج قاسم سلیمانی تماس گرفت و او رو در جریان قرار داد.بخاطر حساسیت موضوع حاج قاسم سریع خودش رو به منطقه رسوند.با حسین داخل سنگر شدن و مشغول مشورت.
ادامه دارد....
✔️راویان:حمید شفیعی،علی نجیب زاده،مرتضی حاج باقری،ابراهیم پس دست
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...