🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 ✳خيلي دوست داشت به سوريه برود و از حرم حضرت زينب دفاع کند. 💟 يک طرف ديوار خانه را از بنري پوشانده بود که رويش اسم حضرت زينب نوشته شده بود. مي گفت نبايد بگذاريم حرم عمه ي سادات، دست تروريست ها بيفتد. ♦وقتي مي خواست براي نبرد با داعش برود، پرسيديم درس و بحث را ميخواهي چه کني؟ گفت: اگر شهيد نشدم، درسم را ادامه مي دهم. ✴ اگر شهيد شوم، که چه بهتر خدا مي خواهد اين گونه باشد. ⭕در ميان فيلم ها به خداحافظ رفيق خيلي علاقه داشت. سي دي فيلم را تهيه کرد و براي خانواده پخش نمود. 🔗خواهرش مي گفت: من مدتها فکر ميکردم هادي هم مثل آدم هاي درون فيلم، هر شب با موتور و با دوستانش به بهشت زهرا مي رود. 🔲صحنه هاي اين فيلم همه اش جلوي چشم هاي من است. 🔆همه اش نگران بودم مي گفتم نکند شباهت هاي هادي با محتواي فيلم اتفاقي نباشد! 🔘هادي مثل ما نبود که تا يک اتفاقي مي افتد بيايد براي همه تعريف کند. 🌟هيچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نمي زد. آرامش در کلامش جاري بود. ⚫برادرش مي گفت: »نمي گذاشت کسي از دستش ناراحت شود اگر دلخوري پيش مي آمد، سريعاً از دل طرف درمي آورد. 🔷هادي به ما مي گفت يکي از خاله هايمان را در کودکي ناراحت کرده، اما نه ما چيزي به خاطر داشتيم نه خاله مان. 🔴ولي همه اش مي گفت بايد بروم حلالیت بطلبم. هيچ وقت دوست نداشت کسي با دلخوري از او جدا شود.« 📚برگرفته از کتاب شهیدهادی ذوالفقاری ️❣❤️❣❤️❣❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️ ✍ ادامه دارد ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷