🔆آزمايش امّت و مظلوميّت رهبر پس ازشهادت جانسوز مولاى متّقيان امام علىّ (ع)، عدّه اى از مردم به حضور امام حسن مجتبى عليه السلام آمده واظهار داشتند: يابن رسول اللّه ! تو خليفه و جانشين پدرت هستى و ما شنونده و فرمان بر دستورات تو مى باشيم ، ما را بر آنچه صلاح مى دانى ، راهنمائى نما. امام عليه السلام فرمود: شما مردمانى دروغگو هستيد و نسبت به كسى كه از من برتر بود بى وفائى كرديد؛ پس چگونه مى خواهيد مطيع و فرمان بر من باشيد؟! و چگونه و باكدام سابقه اى مى توانم به شما اعتماد كنم ؟ در هر حال اگر صداقت داريد و راست مى گوئيد، وعده من و شما در نزديكى شهر مداين مى باشد، كه محلّ تجمّع لشكر جهت روياروئى با دشمن خواهد بود. پس اكثريّت آن ها به امام عليه السلام پشت كرده و به خانه هاى خود بازگشتند؛ و حضرت با علم و آگاهى نسبت به اوضاع ، سوار مركب خود شد و عدّه قليلى همراه حضرت روانه شدند. وفائى را از آن مردمان مشاهده نمود، در همان مكان موعود در ضمن ايراد خطبه اى فرمود: اى جماعت ! شماها خواستيد مرا مغرور نمائيد، پس نيرنگ و حيله به كار گرفتيد همان گونه كه با پدرم چنين كرديد، شماها بعد از من در ركاب شخصى كافر و ظالم خواهيد جنگيد، كه هيچ ايمان به خداوند و رسولش ندارد. پس از آن حضرت ، شخصى را از قبيله كِنده به عنوان فرمانده لشكر برگزيد و او را به همراه چهار هزار نفر به ميدان جنگ گسيل نمود؛ و فرمود: در سرزمين انبار توقّف كنيد و تا دستورى از جانب من نيامده ، هيچ گونه حركتى انجام ندهيد. وقتى معاويه از چنين قضيّه اى آگاه شد، چند نفر مامور به همراه پانصد هزار درهم براى فرمانده لشكر فرستاد و به او پيام داد: اگر به ما ملحق شوى ؛ ولايت هر كجا را كه مايل باشى به تو واگذار مى كنيم . پس فرمانده لشكر چون فردى سست ايمان و دنياطلب بود، به امام مجتبى عليه السلام خيانت كرد؛ و پول ها را گرفت و به همراه تعداد بسيارى از نيروهاى خود به سپاه معاويه ملحق شد. چون اين خبر به حضرت رسيد اظهار نمود:اى جماعت ! كِنِدى به من و شما خيانت كرد، و اكنون براى بار دوّم تكرار مى كنم و مى گويم كه شما مردمان بى وفا و دنياطلب هستيد، وليكن شخص ديگرى را به جاى او مى فرستم ، با اين كه مى دانم او نيز چون ديگران بى وفا و خائن است. آن گاه شخصى را از قبيله بنى مراد - به نام مرادى - به همراه چهار هزار نفر روانه نمود؛ و از او عهد و پيمان گرفت كه به مسلمين خيانت نكند و او نيز قسم خورد كه چون كوه ثابت و استوار باقى بماند. و چون لشكر آهنگ حركت نمودند تا به سوى جبهه جنگ بروند، حضرت به آرامى فرمود: به او نيز اعتمادى نيست و هنگامى كه لشكر مُرادى به انبار رسيد، معاويه دو مرتبه همان برنامه كِنِدى را براى مُرادى نيز اجرا كرد؛ و او هم فريب خورد و عهد و قسم خود را شكست و به لشكر معاويه پيوست . امام عليه السلام با شنيدن خبر خيانت مرادى ، به پا خواست و فرمود: باز هم مى گويم كه شماها صداقت و وفا نداريد و عهدشكن هستيد؛ و توجّه نموديد كه چگونه مُرادى مانند كندى عهدشكنى و خيانت كرد. گفتند: ياابن رسول اللّه ! آن ها خيانت كردند، ليكن ما صادقانه با شما هستيم و آنچه دستور دهى ، به آن عمل مى كنيم . حضرت فرمود: پس مرحله اى ديگر شما را مى آزمايم تا حقيقت امر براى خودتان ثابت شود، وعده گاه من و شما در سرزمين نُخَيْله باشد، هر كه ميل دارد آن جا حضور يابد؛ با اين كه مى دانم شما مردمى بى وفا و عهدشكن هستيد. پس هنگامى كه حضرت وارد نخيله گرديد و مدّت ده روز در آن جا اقامت گزيد؛ ولى جز تعدادى اندك ، كسى به آن مكان نيامد، پس حضرت به كوفه مراجعت نمود و بر بالاى منبر رفت و فرمود: تعجّب مى كنم از گروهى بى دين و بى وفا؛ واى بر شما فريفتگان و خودفروشان ! بدانيد كه حكومت اسلامى بر بنى اميّه حرام است ، ولى چنانچه حكومت دست معاويه بيفتد؛ چون شماها را مخالف حكومتش بداند كمترين ترحّمى روا نمى دارد، بلكه با شديدترين شكنجه ها آزارتان مى دهد و نابودتان مى كند. سپس عدّه بسيارى از مردم دنياپرست و بى وفاى كوفه ، نامه هاى متعدّدى براى معاويه به اين مضمون فرستادند: اگر مايل باشى ، حسن بن علىّ را دست گير نموده و برايت مى فرستيم ؛ و چون رضايت و خوشنودى معاويه را آگاه شدند، بر محلّ سكونت و استراحت آن امام مظلوم سلام اللّه عليه حمله كردند؛ و به وسيله شمشير جراحاتى بر بدن مقدّس آن حضرت وارد آوردند. بعد از اين حادثه دلخراش ، حضرت به ناچار نامه اى براى معاويه به اين مضمون نوشت : با اين كه از جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت و حكومت بر خاندان بنى اميّه حرام است ، امّا با چنين وضعيّت و موقعيّتى كه پيش آمده است ، به ناچار با شرايطى براى صلح آماده هستم ؛ و آن را بر اين اوضاع ترجيح مى دهم .(1) 1- الخرايج و الجرايح : ج 2، ص 576، ح 4. 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید