📗 متن کامل داستان طالب و زهره :
⭐️ قسمت ششم ⭐️
📗 پدرطالب به دنبال حکیم فرستاد،حکیم که آمد پرسید چه شده؟پسرعموها که بیخبر بودند ، گفتند ما فکر میکنیم که طالب دنبال شکار یک گراز نر بود که گراز با شاخش به او حمله کرده و شانه طالب را مجروح کرد،حکیم نگاهی کردوگفت ،اینگونه نیست ،جای شاخ گراز گرد است و گوشت را له می کند ولی این گویا جای تبریزن باشد چرا که جای زخم طویل و در یک خط است وعمق برداشته،باز پسر عموها سعی کردند حکیم را مجاب کنند که حکیم گفت :اگر به حرف من ایمان ندارید می توانید نزد یک پیشگو بروید و از او بپرسید،در همین حال طالب که در حال ضعف بود ولی سخنان را می شنید به سختی بیان کرد که آری،گرازی به من حمله کرده وچنین شده است،پدرطالب رو به طالب می گوید که پسرم ، تو دلاوری هستی و کسی را یارای مقابله با تو نیست،چه شده؟ چه کسی این کار را کرده؟ کجایی بوده؟آیا چلاوی بوده یا لاریجانی؟ یا از جایی دیگر؟فقط بگو چه کسی بود که من سوار اجیر کنم و کت بسته بگیرمش و تحویل حاکم دهم،طالب که نمی خواست کسی بداند که برادر زهره با او چنین کرده مجددا حرفهای خودش را تکرار می کند.
📗 چندروزبعد،درحالیکه زهره روی ایوان خانه نشسته بودوبه یاد طالب برایش لباس می بافت،دید تعدادی آدم وارد منزلشان شدند،از مادرخوانده می پرسد که اینها کیستند؟مادرخوانده می گوید خویش و قوم قادر آمدند تا رسما تورا خواستگاری کنندو قرار آخر را بگذارند،زهره رو به مادرخوانده می گوید که مگربایک دست چند هندوانه می توان برداشت،من متعلق به طالبم وبا آه وفغان از خانه فرار می کند و کوچه ها را طی کرده وبه درب منزل طالب می رسد،در میزندوجویای احوال طالب می شودومی فهمد که چه بر سر طالب آمده،زهره باحال زار دوان دوان وبر سرزنان خود را به امامزاده ابراهیم می رساندوبرای شفای طالب نذر می کند واز آنجا به امامزاده قاسم می رودوآنجا هم دست به دعاونذر برمی دارد،زهره از فرط زاری و نیایش همانجا به خواب می رود و درخواب میبیند که طالب عمرنوح گرفته و مانند رستم بر رخش نشسته.
🔵 ادامه دارد...
#داستان_طالب_وزهره
🔰 به کانال اخبار
#لفور بپیوندید 👇👇
@akhbarelafoor
👆 با ما همراه باشید