🖋 سید حسین کشفی
🔻از حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید جواد شهرستانی (دامت برکاته) شنیدم که فرمودند:
🔹روزی آقای ری شهری _برای کتابی که در مورد کرامات ائمه بقیع در حال نگارش بود_من را واسطه قرار داد تا از آقای حاج شیخ محمدعلی عَمروی - بزرگ شیعیان مدینه - در مورد کرامات ائمه بقیع علیهم السلام اگر تجربه ای دارند نقل کنند.
با مرحوم شیخ عمروی مطرح کردم به من تَغیُّر کرد و گفت:
شما ائمه را چه فرض کرده اید؟ فکر می کنید که ائمه دکتر و پزشک شما هستند که دست و پای شما را خوب کنند؟!
کرامت ائمه این طور محدود نیست، ائمه ما وقتی بخواهند لطفی بکنند خوب می دهند و در سطح اعلی عنایت می نمایند. ایشان در ادامه این جریان را نقل کرد و گفت:
🔸اوائلی که من از عراق به مدینه بازگشتم [حدود سال ۱۳۷۲ق] درگیری شدیدی میان شیعیان نُخاوله و وهابی ها رخ داد، در مرحله اول جمعیت محدود شیعیان مدینه بر جماعت کثیر وهابی غالب شدند. برای وهابی ها خیلی سخت بود که مغلوب چند صد نفر شیعه ی مدینه بشوند و لذا تصمیم به برخورد شدیدتر گرفتند. عده ای از بزرگان شیعه در مدینه و از جمله من [شیخ عمروی] را دستگير کردند.
روبروی مسجد نبوی و بقیع عریشی (جایگاه چوبی بزرگ) قرار دادند و جلادها و ماموران اجرای حکم را آوردند که شیعیان را شلاق بزنند ولی نه شلاق عادی بلکه از کَرَب [چوب پهن پایین درخت خرما] استفاده کردند. نفر اول را آودند و او را لخت کردند. شدت ضربه این شلاق به گونه ای شدید بود که نفر اول همان جا بعد از سه ضربه به شهادت می رسد!
نفر دوم را بالا کشیدند و جلاد دیگری آمد و شروع به شلاق زدن کرد که او هم با ضربه های این تازیانه شهید شد!
🔹در این حال متوسل به ائمه بقیع علیهم السلام شدم و گفتم:
جرم ما این است که پیرو شما هستیم، آیا جزای پیروی شما این است که این گونه کشته شویم؟!
در این هنگام نفر سوم را که خواستند برای شلاق بیاورند این عریشی که درست کرده بودند فرو می ریزد!
با این حال آن ها دور ما را گرفتند و محاصره کردند و به اداره شهربانی منتقل کردند و گفتند که شش نفر از شماها – که یکی از آنها من بودم- محکوم به اعدام هستید و روز جمعه پیش از نماز جمعه در مکّه گردن زده خواهید شد!
از آن جا ما را به سمت مکه راهی کردند. در مکه منتظر تنفیذ حکم اعدام بودیم ولی روز جمعه شد و خبری از حکم اعدام نشد!
بعد از آن ابلاغ کردند که به شما یک درجه تخفیف داده اند و به جزیره بد آب و هوایی در اطراف جده تبعید شده اید. از آن جا به جده منتقل شدیم و مدتی را در آن جزیره بودیم تا این که والی جده آمد و خبر عفو ما را داد و جماعت همگی به مدینه بازگشتیم. اما وقت ورود به مدینه ما را سوار بر درشکه کردند و شیعیان مراسم استقبال و شادی ترتیب دادند و وارد منزل یکی از شیعیان کردند، جریان را پرسیدیم، گفتند:
بعد از ماجرای شلاق زدن و شهادت شیعیان بلافاصله جلاد اول در حمام دچار سوختگی می شود و می میرد! جلاد دوم هم ظاهرا زیر آوار می ماند و می میرد!
خبر در همه جا می پیچد و جلاد سوم می ترسد!
🔸جلادها و ماموران اجرای احکام در آن زمان معمولا افراد معینی از بزرگان قبائل بودند که به نوعی برای اجرای احکام نسبت به انتقام بعدی مصونیت داشته باشند.
این جلاد سوم می گوید که نفرین آنها ما را گرفته و لذا به فکر حلالیت گرفتن از شیعیان می افتد و لذا پیش ما آمد و گفت چه کار کنم که شما از ته دل از من راضی شوید؟
گفتیم باید رضایت آنان را که الان اسیر شما هستند به دست آوری، لذا این آقا به دیدن شما خواهد آمد.
همین طور هم شد و آن شخص [جلاد سوم] آمد و پس از عذرخواهی گفت من چه کار کنم که شما رضایت واقعی از من داشته باشید و از اعماق جان من را حلال کنید؟
سپس خودش پیشنهاد داد که من می خواهم به هر خانواده ی شیعه یک قطعه زمین سیصد متری بدهم، چون من زمین زیاد دارم و فقط برای این که ثبت رسمی شود مقدار کمی از برای هر زمین می گیرم _مثلا اگر قیمت زمین ۱۰۰ ریال بوده یک ریال گرفت_ همه هم قبول کردند و خوشحال شدند و آن شخص هم این کار را انجام داد.
🔹 آقای عمروی به من گفت چطور بود این کرامت؟
گفتم خیلی عالی
گفت: این کرامت ادامه دارد و به همین جا ختم نشد! ائمه ما اگر بدهند خوب می دهند و به همین مقدار اکتفا نمی کنند، این عنایت ائمه بقیع در این این سالها به صورت مستمر شامل حال ما شده است.
ده سال قبل دولت تصمیم گرفت که دور حرم مطهر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را یک خیابان کمربندی بکشد، همه خرابی ها در خانه های دیگران افتاد و زمین های شیعیان برِ خیابان واقع شد و الان قیمتهاش چندین برابر شده است. همین زمینی که در اختیار من است ۲۰ میلیون ریال سعودی ارزش دارد. ائمه ما این جور کرامت دارند، نه این که فقط کوری را بینا کنند.
📚 بر منبر خاطره، ص۲۶۹ و خاطره های آموزنده، ص۲۶۳، با اندکی ویرایش
https://eitaa.com/akhbarmofidah1