آثار تلقين، آن قدر عجيب است که گاهي انسان ها غير واقعي ترين چيزها را به عنوان واقعيت مي پذيرند و برعکس، از واقعي ترين چيزها غافل مي شوند. 💭 مي گويند: روزي بچّه هاي مکتب مي خواستند در اثر تلقين معلّمشان را بيمار کنند تا از کلاس و درس راحت شوند. حدود ده نفر از آن ها نقشه اي کشيدند که ديرتر سرکلاس بيايند و هر کدام به نحوي به معلم القاء کند که او مريض است. استاد در محلِّ خود نشسته بود. نفر اوّل وارد شد، سلام کرد و اجازه گرفت که بنشيند، استاد اجازه داد، آن شخص نگاهي به استاد کرد و گفت: آقا! چرا رنگتان پريده است؟ به قول مولوي به معلمش گفت: خير باشد رنگ تو بر جاي نيست اين اثر يـا از هوا يا از تبي است - استاد گفت برو بنشين، من سرحالم. گفت اُستا: نيست رنجـي مر مرا تو برو بنشين، مـگو يـاوه هلا - دومي که آمد، گفت:آقا! مثل اين که مريض هستيد؟ - سومي آمد و گفت: آقا چرا رنگ شما اين طوري شده است؟ - استاد گفت: فکر نکنم طوري شده باشد. - چهارمي آمد و همان حرف را زد. همچنين تا وَهم او قوت گرفت ماند اندر حالِ خود، پس درشگفت استاد آرام آرام به سلامتي خود شک کرد، - دانش آموز بعدي آمد و گفت: استاد اجازه بفرماييد شما را به خانه ببريم تا استراحت کنيد. - بعدي گفت: آقا! چرا اين قدر عرق کرده ايد؟ چرا رنگتان پريده است؟ بگذاريد زير بغلتان را بگيرم. شما با اين حال نمي توانيد به تنهايي راه برويد و بالاخره استاد واقعاًَ باور کرد که بيمار است. گشت استا سخت سست از وَهم و بيم بر جهيـد و مي کشانـيد او گليـم 🔻ادامه دارد... @akhlaghz