در محضر شیخ اسماعیل 🌸 می گویند پسری در خانه ، خیلی شلوغ کاری کرده بود . همه اوضاع را بهم ریخته بود . 🌸 وقتی پدر وارد شد ، مادر شکایت او را به پدرش کرد . پدر که خستگی داشت و شلاق را برداشت ، 🌸 پسر دید اوضاع خیلی بی ریخت است ، همه ی درها هم بسته است. وقتی پدر شلاق را بالا برد ، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینه پدر چسباند . شلاق هم از دست پدر شل شد و افتاد. 🌷 شما هم هر وقت دیدید که اوضاع بی ریخت است ، به سوی خدا فرار کنید. @akhlagiat 🏴