🌹 تاعصر رو یک جوری گذروندم. ساعت۵بود که طبق معمول محدثه بدون در زدن وارد شد. بازم قیافه اش آتیشی بود. یک بسم الله زیر لب گفتم و منتظر هرنوع توهین و تهمتی شدم. _باز چیشده اومدی سر من خالی کنی؟ _باز چیشده؟هه..شوهر من با تو چیکار داره؟هان؟اون بی معرفت تو حال خراب اون شبم نیومد یک سر بهم بزنه اونوقت راه به راه میاد یا زنگ میزنه تا باتو حرف بزنه.چیکارت داره؟تو چرا هی ناز میکنی؟چیه خوشت میاد دنبالت بدوون؟خوشت میاد نازتو بخرن؟خجالت نمیکشی چشم داری به شوهر خواهرت؟اون... انقدر حرفاش برام توهین آمیز بود که دیگه آروم ننشستم. بلندشدم و رفتم جلوش. حرفش رو قطع کردم و باصدای بلند گفتم:دیگه خیلی داری تند میری محدثه خانم.درسته صبورم اما تهمت زدنم حدی داره.من باشوهر محترم جنابعالی هیچ سر و سری ندارم.تحفه ایم نیست که بهش چشم داشته باشم.کرم از خودشه که هی زنگ میزنه و میاد تا باهام حرف بزنه.محض اطلاعتم بگم دیروز اومده بود دم دانشگاهم تامنو ببینه.نمیدونم چی میخواد بگه اما هرچی هست من پرشو باز کردم و محلش ندادم.پس این داد و هوارا و تهمتا رو برو برای شوهرت بزن نه من. اینم بگم بار آخرت باشه اینقدر تند و توهین آمیز با من حرف میزنی. احترام و صبرم حدی داره. حالام میتونی بری. محدثه با نگاهی حاکی از شرمساری و عصبانیت اتاقمو ترک کرد. نفسای تندم نشون از عصبانیت بیش از حدم بود. واقعا بهم برخورد وقتی گفت چشمت دنبال شوهرمه. من به خودم دروغ نمیتونم بگم.کارن رو دوست داشتم اما الان قضیه فرق میکنه. اون شده شوهر خواهرم و فقط به چشم برادری باید نگاهش کنم نه چیز دیگه ای. مطمئن بودم اگر ببینمش نظرم عوض میشه برای همین از دیدنش اجتناب میکردم. خدا تو این مدتی که عمر کردم بهم یاد داده بود با نفسم مقابله کنم تا پاداش اخروی بگیرم. منم عشق دنیوی رو هیچوقت به پاداش اخروی ترجیح نمیدادم. انقدر با خودم کلنجار رفتم تا اینکه راضی شدم برم ببینم کارن چیکارم داره! بلکه شک و تردید های محدثه بخوابه و فکر بد نکنه. چون اگه به این کنار کشیدنا ادامه میدادم صد در صد با اخلاقی که از کارن سراغ دارم،بازم میومد یا زنگ میزد تا باهام حرف بزنه. گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم. _بله؟ _سلام زهرام.میخواستین بامن حرف بزنین.فردا بعد دانشگاه بیاین پارک کنار دانشگاهم.خداحافظ. تو عمل انجام شده قرارش دادم و قطع کردم. دارد... @Alachiigh