🌹شهید محسن فانوسی🌹 ✍راوی، شهید حسین بشیری: چند روزی قبل از اینکه محسن به سوریه بره ما خبردار شدیم، اما هر چی بهش میگفتیم که میخوای بری سوریه یا نه؟ میگفت نه و انکار میکرد. تا اینکه بالاخره وقتی دید ما خبردار شدیم یه چیزایی گفت. وقتی گفت شاید برم. بهش گفتم ان شاءالله که میری و داعشی ها سرت رو میبرن و شهیدت میکنن. محسن گفت دلت میاد که سر منو ببرن؟ گفتم حقیقتش نه، ولی ان شاءالله که تیر میخوره بین دو تا اَبروت و شهید میشی. محسن گفت ان شاءالله. خودمم دوست دارم اینطوری شهید بشم. خلاصه اونشب خیلی شوخی کردیم و خندیدیم. وقتی پیکرش رو دیدم دقیقا تیر خورده بود بین دو تا اَبروش.‼️ حالا که شهید شده میفهمم راز شوخی‌های اونروز چی بوده. چهلمین روز شهادت محسن، پوتین‌هایش را برای خانواده‌اش بردم. وقتی نگاه‌های محمدمهدی و فاطمه‌زهرا را دیدم خجالت کشیدم. رو به همسر محسن گفتم: دعا کنید تا سالگرد محسن من هم شهید بشم.» ( انگار مرغ آمین آن لحظه آنجا بود؛ چرا که مدتی بعد نیز حسین بشیری به شهادت رسید) ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh