🌸 صبح قبل از رفتن به مدرسه از پدرش برای خرید خوراکی پول می گرفت. پدرش می گفت به من بگو با این پول ها چه کار می کنی؟ به من گفته اند تو در مدرسه فقط نان خالی می خوری. بعد از شهادتش، معلوم شد با تعدادی از دوستانش هزینه خرید یک آمبولانس را برای جبهه ها داده اند. 🌸 غذای مورد علاقه اش ته چین بود. یک بار که مادرش برای درست کردن ته چین از همسایه، تخم مرغ گرفته بود؛ لب به غذا نزد چون همسایه، خیلی آدم متشرعی نبود. 🌸 هر سال مقید بود ایام اعتکاف رجبیه روزه باشد و عمل ام داود را انجام دهد. 🌸 شب ها یک کاسه آب کنار تختش می گذاشت. تا نیمه شب برای وضوی نماز شب سر و صدا نکند و بقیه بیدار نشوند. 🌸 برای ممانعت از جبهه رفتنش می گفتند پدرت سابقه سکته قلبی دارد. به خاطر او هم که شده به جبهه نرو. می گفت توکلتان به خدا باشد. اتفاقی برای ایشان نمی افتد. بعد از شهادت محمدرضا پدرش بیش از بیست سال زنده بود و تازه علت فوتش هم بیماری قلبی نبود. 🌸 مدیر مدرسه اش تعریف می کرد: شب قبل از شهادتش خواب دیدم محمدرضا بال درآورده و در طبقی از نور به آسمان می رود. ؛ 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @AlamdarKomeil 👈