🦋🌹🦋 تَسبیحَم را بَر می دارَم! یِک به یِک دانه هایِ عَقیق از زیرِ انگشتانَم رَد می شود می شُمارَم ۱.نَدارَمَت ۲.نَدارَمَت ۳.نَدارَمَت....... و ۱۰۰.نَخواستَمَت... نه، به یقین من نَخواستَمَت... فارق از حالت گفتیم ، اگر خُدا بِخواهَد می آید مَگر دُعایِ مَن هم اَثَر دارد؟!وای بَر قَلبَمو سالهایِ عُمری که بی اِمامَم گذشت... که یقیناً هَدر شد و سیاه شد! اینبار تَسبیحَم را برمی دارم میخوانَمَت به عَظِمتت میخوانَمَت... ۱.میخواهمت ۲.میخواهمت ۳.میخواهمت و ۱۰۰.یقین دارم که تو می آیی... فدایِ سالهای اضطرار و تنهایی تو فدایِ سالهایِ انتظار تو برایِ منِ سیاه دل و غافل، تو منتظر ماندی حضرتِ صاحبِ دلم... فدای غربتت... @alborzmahdaviat