گفتم از باران ، هوا ابری شد و باران گرفت گفتم از دریا ، نمی دانم چه شد طوفان گرفت در دل ساحل نشینان اضطراب افتاده بود کشتی امن حسین آمد ، امیدم جان گرفت خسته بودم خسته بودم خسته بودم یا حسین ! خستگی هایم ولی در کربلا پایان گرفت عارفی آمد ، تو را دید و چراغ راه خواست سائلی چون من ، از این درگاه آب و نان گرفت با کلافی می شود از مشتری های تو بود می شود یک یوسف از بازار غم ارزان گرفت زیر خنجر چون تو را مشغول یا رب دیده بوده نیزه مشتاق عبادت شد به سر قرآن گرفت آیه ی هم راکعون تغسیر شد در کربلا ساربان ، انگشتری می خواست در پایان گرفت @aleyasein