او برای هر طالب علمی، پدری مهربان و مربیِ دلسوزی بود! روزی در کتابفروشی اشراق که به انتشار و فروش کتاب‌های فلسفی و عرفانی اختصاص داشت و بعدها نیز مجموعه دروسِ شرحِ اشارات استاد علامه حسن زاده آملی را در یازده جلد منتشر کرد، علامه حسن زاده آملی را دیدار کردم. برای معرفی و خودنمایی یک جلد از کتاب‌هایم را که در قفسه کتابفروشی بود- شرح بدایه الحکمه- برداشتم و تقدیم ایشان کردم. واکنش ایشان چنان بود که با آن که حدود بیست پنج سال از آن می‌گذرد، همواره در ذهنم زنده است و برایم درس آموز و دل‌گرم‌کننده. من پیشترها در سال ۶۳ به درسِ پر جمعیتِ اشارات علامه حسن زاده در مسجد معصومیه رفته بودم. ولی کمترین و شاید جوان‌ترینِ شاگردانش بودم- بیست سال داشتم- و به خود اجازه نزدیک شدن به آن کوه دانش و دریای معرفت را نمی‌دادم و ایشان من را نمی‌شناختند. کتاب را گرفتند، به آن نگاه کردند و پرسیدند: از خودت هست؟ گفتم: بله! فرمودند: این شیروانیِ شیردل تویی؟! من کتابت را دیده بودم، دنبالت می‌گشتم، کجا بودی؟ آن گاه دستان مبارک‌شان را بر سینه‌ام نهادند و دعای شرح صدر برایم خواندند و مرا به منزل‌شان دعوت کردند. به خانه‌شان رفتم. با گرمی پذیرایم شدند. با من در همان اتاق معروف که صدا و سیما بارها نشان داده سخن‌ها گفتند از اساتیدشان، از مکاشفات‌شان. در ضمن سخنان‌شان فرمودند: شبی برای یادنامه علامه طباطبایی مقاله‌ای می‌نوشتم و می‌نوشتم تا آن که سحر شد. همین جا علامه طباطبایی برایم متمثل شدند. اشاره کردند همان جا از زمین بالاتر، پایش روی زمین نبود. به من فرمودند: تو حسن صورت و حسن سیرت و حسن سریرتی! سپس مرا به اتاقی دیگر بردند که در آن آثار منتشر شده خودشان بود، فرمودند: هر کدام را که نداری بردار! من چندین کتاب را برای خودم برداشتم. کتاب‌ها زیاد شد، فرمودند: این طور که نمی‌توانی ببری. برخاستند کتاب‌ها را با نخی پلاستیکی و ضخیم بستند تا بتوانم آن‌ها را راحت با خود حمل کنم. در پایان و هنگام خدا حافظی فرمودند: هر وقت کاری داشتی بیا این جا! و من بارها نزدشان رفتم و او با محبت و کرامت و بزرگواری پذیرایم بود. آری او نه برای من که برای هر طالب علمی، پدری مهربان و مربی‌ای دلسوز بودند. کانال تلگرامی دین آنلاین، علی شیروانی، ۱۴۰۰/۷/۱۱. @sireyefarzanegan @alfavayedolkoronaieh🌱