سلام و عرض تسلیت. بعد از داستان تشرف به محضر حضرت امام و دریافت صله از ایشان بخاطر شعری که برای کشتار حاجیان در مکه سروده بودم جناب اقای مرحوم توسلی از من خواست هر وقت شعر جدیدی گفتم برای ایشان بفرستم و من نمیدانستم که ایشان این شعر ها را به حضرت امام هم میدهند. سالها بعد از رحلت حضرت امام مرحوم توسلی را در کنسولگری ایران در جده ملاقات کردم. ایشان برای معرفی من به جمع حاضر گفت یکی از اشعار ایشون امام را بشدت خندونده و یکی از شعار شون امام رو بشدت گریونده. و بعد به چاره پاره ای اشاره کردند که در سال ۶۶ برای حضرت زهرا سلام الله علیها گفته بودم. گفتند این شعر را لا بلای نامه های روزانه گذاشته بودم که حضرت امام ملاحظه کنند. بعد که رفتم نامه هارو بگیرم دیدم امام چیزی میخوانند و بشدت گریه میکنند و شانه هایشان میلرزد. از انجا که این حالت برای قلب شان مضر بود جلو رفتم و آن برگه را خواستم از دست شان بگیرم که دیدم ایشان برگه را محکم گرفتند و دیدم که شعر شما را دارد میخواند و اشک میریزد. بعد دیدم بقیه اشعار را برای من هم بلند بلند خواند جوری با سوز میخواند که اشک من هم جاری شد. آن چارپاره ( آئینه شکسته علی) را بمناسبت ایام فاطمیه تقدیم میکنم و ثوابش را هدیه میکنم به روح امام راحل و مرحوم توسلی که واسطه خیر شدند. اگر دلتان شکست التماس دعا. .......................................... من امشب تازه خواهم کرد تا صبح غم و داغ هزاران ساله ام را من امشب غسل خواهم داد با اشک گلم را ، غنچه ام را ، لاله ام را هلا ای ابر ها با من بگریید من امشب درزمین تنها ترینم شکست آیینه ام دیگرکسی نیست که در چشمان او خود را ببینم ازین پس این منم تنها و خسته یه داغ جانگداز تو گرفتار ازین پس تا قیامت هر شب و روز گذارم از غریبی سر به دیوار درین صحرای غربت خیز ازین پس انیس و مونس من عمق چاه است  من و این نخلهای مو پریشان ازین پس کار ما اشک است و آه است نخواهم برد من از خاطرخویش وصال و قصه دلبستگی را چرا خاموشی ای خورشید خانه نمیگیری ز جانم خستگی را چرا با من نمیگویی که از کین کدامین دست بر رویت نشسته عزیز من زبان بگشای و برگو  چه کس پهلوی پاکت را شکسته مگر تو مونس دردم نبودی چرا بامن سر ماندن نداری الا ای مونس تنهایی من علی رااز چه تنها میگذاری خداوندا چها میبینم امشب چرا بر چهره تو جای سیلی است مرا زهرای مظلومم ببخشای علی شرمنده از این روی نیلی است درین فصل جدائی از بر من کنون که میروی سوی پیمبر برایش ماجرا را داستان کن رسان اورا سلام از من به محضر اگر حال مرا پرسید با او  بگو که شعله در پیراهنش بود اگر پرسیداز چه پس نیامد بگو که ریسمان در گردنش بود در آنجا با پیمبر درد دل کن که محسن را به خاک وخون نشاندند بگو دیدم به چشم خود که آنها علی را سوی مسجد میکشاندند علي با خاك آنشب درد  دل كرد که از آزار زهرا دست بردار  درین د نیاغم بسیار دیده است عزیزم را تو بیش از این میازار حسین آنشب حسن را تسلیت گفت ولی زینب زفرط ناله غش کرد علی تا صبح صادق گریه میکرد زمین از گریه اش رفع عطش کرد حسین آهسته با شیرین زبانی به آه و ناله مادر را صدا کرد همه دیدند زهرا را که آندم برای کودکش آغوش واکرد اگرچه بغض نا پیدایی تو  گلوی عاشقان را منفجر کرد ولی تاریخ میبیند چگونه خدا در خاک او را منتشر کرد  فاطمیه ۱۳۶۶   سید عبدالله حسینی @alfavayedolkoronaieh🌱