فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قاسم سوار براسب شد.... همینكه مقابل مردم ایستاد،فریادش بلند شد...مردم...! اگر مرا نمى‏شناسید،من پسر حسن بن على بن ابیطالبم.... این مردى كه اینجا مى‏بینید و گرفتار شماست،عموى من حسین بن على بن ابیطالب است.... جناب قاسم به میدان مى‏رود... من نمى‏دانم دیگر قلب ابا عبد الله درآنوقت چه حالى داشت... منتظر است،منتظر صداى قاسم كه ناگهان فریادِ«یاعماه‏» قاسم بلند شد... هیچكس نمى‏داند كه قضیه از چه قرار است... همینكه غبارها نشست،حسین(ع) را دیدند كه سرقاسم را به دامن گرفته است... درحالیكه جناب قاسم آخرین لحظاتش را طى میكند و از شدت درد پاهایش را به زمین مى‏كوبد... شنیدند كه اباعبدالله چنین میگوید... پسر برادرم...! چقدر برمن ناگوارست كه تو فریادكنى یاعماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد،چقدر برمن ناگوارست كه به بالین تو برسم اما نتوانم كارى برایت انجام بدهم... @Radiokheyme @alfavayedolkoronaieh🌱