یک ماهِ پیش حوالیِ این ساعت شاید خیلی‌هامان هنوز قضیه را زیاد جدی نگرفته بودیم و همانطور که تسبیح دستمان بود و بدون اینکه بد به دل راه بدهیم، صلوات می‌فرستادیم و منتظر بودیم با یک "پیدا شدِ" از تَهِ دل که از حنجره‌ی کولیوند کنده شده، سید را ببینیم که لبخند می‌زند و مثل همان روزها که برای بازدید از مناطق سیل‌زده رفته بود، با سر و کول گِلی و عبا و عمامه‌ی خاکی و حالا نهایتا چند زخم روی سر و صورتش از لاشه‌ی هلی‌کوپتر بیرون بیاید و به امدادگرها بگوید: مردم، مردم نگران نشده باشند... (مردم! آشناترین و پرتکرارترین کلمه در ادبیاتِ رئیسی! همیشه و در همه حال اولویتش یک چیز بود: مردم...) اما خب خدا نخواست و نشد. البته بهتر است بگویم خدا خواست و شد! خدا خواست که به رئیسی عزت دنیا و شرف آخرت بدهد، خدا خواست خودش از پشت رئیسی دربیاید، خدا خواست با عزتی که به رئیسی می‌دهد به کشور آبرو و اعتبار ببخشد، خدا خواست رئیسی را مثل یک برگ برنده بدهد دست جمهوری اسلامی، خدا خواست از خودش برای رئیسی مایه بگذارد و جوری آبرویش بدهد که دوست و دشمن سپر بندازند، خدا خواست رئیسی را برای خودش بردارد، خدا اینها را خواست و شد... و حالا یک ماه است که رئیسی دارد با عبا و عمامه‌‌ای که نه خاکی‌ست و نه گِلی از آن بالاهایی که آنجاست نگاهمان می‌کند و با همان خنده‌ی مهربان روی صورتش باز می‌گوید: مردم، مردم... یعنی خودش از آن بهشتهایی که الان آنجاست دیده که ما مردم چقدر غصه‌دار شدیم برای اینجور مظلوم رفتنش؟ ✍ملیحه سادات مهدوی شادی روح بلندش @sharaboabrisham @alfavayedolkoronaieh