. میگن قدیم ندیما پاییـــــز🍁 و زمستـــــون☃️ که میشد، مـــردم شبا زودتر از ســـــرکار میومدن خونه و دور هم جمع میشدن و قصه‌ها و داستانها میگفتن و بســــاط چای و تنقلات و برنجک و نخودچی هم براه. منم امشب یه داستان براتون میگم: کوتاه و واقعی .