🔺زنان خاندان نبوّت در حالت اسیر، حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى‌داشتند و هر کودکى را وعده مى‌دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است، باز مى آید؛ تا ایشان را به خانه یزید آوردند. ■دخترکى بود چهارساله، شبى از خواب بیدار شد و گفت: "پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم." سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. 🔻یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است. آن لعین در حال گفت بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدّس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. ▪︎پرسید: "این چیست؟" گفتند: سر پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد. •| منبع: کتاب کامل بهائى ،جلد٢ ، صفحه ١٧٩ |• ١٤٤٦ هیئت دانشجویی الهادی علیه السلام @alhadi_sbu