در ایام نوروز که لباس برایش می خریدند نمی پوشید،می گفت: «شاید بچه های فقیر و یتیم ببینند و آه بکشند»، لباس های نو را می گذاشت چند ماه بعد می پوشید. دوران نوجوانی او مقارن بود با ایام انقلاب، کم سن و سال بود اما بسیار پر تحرک ، چالاک ونترس،مثل بقیه مردم در تظاهرات شرکت کرده و اعلامیه های حضرت امام راپخش می کرد. چشیدن طعم محرومیت ها باعث شد که پس از انقلاب برای کمک به نقاط محروم سمیرم وبوئین و میاندشت عازم آن منطقه شود. درگیری های غرب کشور بالا گرفته بود،علی که حالاجوانی ۱۷-۱۶ ساله بود برای گذراندن دوره آموزش نظامی ثبت نام کرد،و بلا فاصله پس ازآموزش با گردان حضرت مسلم عازم دهگلان کردستان شد. هنوز غائله کردستان ادامه داشت که دشمن بعثی مرزهای کشور را آماج گلوله های خود قرار داد. ضرورت جنگ باعث شدبچه های گردان مسلم که همه اصفهانی بودند عازم دار خوئین وخط شیر شوند. علی سخن گوی گردان مسلم شده بود و سوالات و کنجکاوی های خود و دیگران رابه فرماندهان خط دارخوئین منتقل میکرد،همانجا بود که حسین خرازی جوانی را یافته بود که علاوه بر گذراندن دوره آموزش نظامی عمومی و تکاوری از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود، جوانی رشید با قامتی بلند و پر جذبه. در عملیات فرماندهی کل قوا شایستگی های خودش را نشان داد و پس از آن با قبول مسئولیت از فرماندهی گروهان گرفته تا فرماندهی تیپ در تمام عملیات های لشکر امام حسین(ع) نقش به سزایی ایفا کرد. منافقین او را شناسایی کرده بودند چند بار به جان اوسوء قصد شد،یکبار برادرش را که شباهت زیادی به او داشت مورد سوء قصد قرار دادند و یک بار هم یکی از دوستان علی را که موتور او را قرض گرفته بود تا جایی برود به جای او ترور کردند.