جهان هشت میلیاردنفری هشت میلیارد شد نفوسِ جهان چه جهانی که نور کم دارد هرچه آزادی اش گرفتاریست هرچه شادیست، رنگ غم دارد هشت میلیارد شد نفوس جهان چه جهانی که سرد و دلگیر است با همه سرعتی که دارد باز هرچه هم زود می رسد،دیر است چه جهانی که آرزوهایش شد به چیزی نداشتن محدود هرچه کوشید،هرچه گرد آورد همه از جنس،نیستی ها بود چه جهانی که لحظه هایش شد صرف در رنج ثروت اندوزی ثروتی که اگر چه انبوه است حاصلش نیست جز سیه روزی چه جهانی که فرصت انسان صرف دنیایِ خاک بازی شد بهترین آفریده ی عالم با تکبر به هیچ راضی شد چه جهانی که توی آن یک عمر گیج و گُنگند و کور آدمها پی شادیِ خویش کوشیدند حاصلش گشت کوهی از غمها چه جهانی ،که صنعتی شده است! شده با پول هر فرآیندش وه چه سرمایه ها رقم زده از... صنعتِ دوری از خداوندش چه جهانی که تویِ یک بازی به ستمهایِ خویش می بازیم تا نبازیم،می کُشیم از خویش تا نبازیم......بمب می سازیم چه جهانی که بعد این همه سال دستهامان ز توشه ای خالی ست همه ی آنچه دل به آن بستیم تازه فهمیده ایم پوشالی ست چه جهانی، از این وفور نفوس سیصد و چند مرد جور نشد چه جهانی، که رفته یک عمرش باز شایسته ی ظهور نشد!