عطر عفاف در کوپه قطار قطار با شتاب فراوان در دل دشت پهناور به سوی یکی از شهرهای عراق پیش می‌رفت و هر از گاهی مسافران تازه‌ای سوار می‌شدند. در یکی از کوپه‌ها، عالمی ربانی حضور داشت. نگاهی به مسافران انداخت و دلش لرزید و رنجید. زن‌ها بی‌حجاب بودند و حرف ها و خنده های بی‌موردشان فضای کوپه را پر کرده بود. راه حلی طریف حاج آقا که تاب دیدن این صحنه را نداشت، به دنبال راهی برای تغییر فضا می‌گشت. او به خوبی می دانست که انسان مسلمان هرگز نباید در یک محیط گناه آلود ساکت و بی تفاوت بنشیند. در چنین شرایطی وظیفه دینی آن است که به نوعی جلوی گناه گرفته شود و اگر امکان نداشت باید مجلس گناه را ترک کرد. حضور و سکوت در برابر گناه به منزله تایید آن است. امکان ترک قطار نبود. باید با لطافت و ظرافت و بدون کم ترین بی اخلاقی امر به معروف و نهی از منکر می کرد. لحظاتی در سکوت، به سر برد و اندیشید. راه چاره ای به ذهنش نرسید. احساس کرد تذکر مستقیم اثری نخواهد داشت. شاید واکنش منفی بانوان را نیز برانگیزد. ناگهان یاد صحیفه‌ی سجادیه‌ای افتاد که همراهش بود. آن را از کیفش درآورد و یکی از دعاهایش را آرام آرام و با حالی خوش زمزمه کرد: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ مَتِّعْنِي بِهُدًى صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ، وَ طَرِيقَةِ حَقٍّ لَا أَزِيغُ عَنْهَا، وَ نِيَّةِ رُشْدٍ لَا أَشُكُّ فِيهَا، وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ، فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ...؛  بار الها! بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا به هدایتی راستین و نیکو رهنمون ساز، هدایتی که هرگز از آن روی نگردانم. راه حق را به من بنمای، راهی که از آن منحرف نشوم و عزمی راسخ و استوار در من پدید آور، عزمی که هیچ تردیدی در آن راه نیابد. تا زمانی که عمرم صرف اطاعت از تو می‌شود، مرا زنده بدار و هنگامی که عمرم به چراگاه شیطان (ابزاری برای گناه و معصیت) تبدیل شود، پیش از آنکه خشم و غضب تو بر من نازل شود، جانم را بگیر... 🔹تاثیر کلمات نورانی مضامین زیبای دعا از یک سو و عربی فصیح و لحن حزن‌آلود حاج آقا از سوی دیگر، مسافران را مجذوب خود کرد. آنان عرب زبان بودند و به خوبی مضامین دعا را می فهمیدند. گویی کلمات نورانی دعا که از دل پاک و زبان نورانی امام سجاد(ع) برخاسته بود، نوری به دل بانوان تاباند. برای چند دقیقه سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد و قطرات اشک از چشمان یکی از زنان سرازیر شد. 🔹گفتگویی آموزده دعای حاج آقا به پایان رسید و سکوت همچنان ادامه داشت. ناگهان یکی از زنان سرش را بالا گرفت و با لحنی شرمسار پرسید: "این کلمات زیبا از کیست؟ چه پیام و معنای عمیقی در آن نهفته بود!" حاج آقا با لبخندی مهرآمیز و پدرانه پاسخ داد: "این کلمات نورانی، از صحیفه‌ی سجادیه، مناجات امام زین‌العابدین (ع) است. دعایی سرشار از عشق به خدا و تقوا و پارسایی." زن پرسید: " متاسفانه ما از این معارف و دعاهای نورانی بی‌بهره بودیم. می‌شود این کتاب را به ما بدهید؟" حاج آقا با کمال میل صحیفه‌ی سجادیه را به آنها هدیه داد و در دل برای آنان دعای خیر کرد. یکی از زنها با کنجکاوی مشغول ورق زدن صحیفه سجادیه شد. گاهی در برخی صفحات توقف کرده و‌ آن را با دقت می خواند. 🔹تحولی در دل ها قطار به ایستگاه مقصد رسید و مسافران یکی پس از دیگری از کوپه پیاده شدند. اما خداحافظی گرم و صمیمانه‌ی آن زنان با حاج آقا، نشان از تحولی مثبت در دل آنها داشت. حاج آقا با خود اندیشید: "ای بانوی مسلمان! تو چراغ هدایت در تاریکی دنیایی. با حجاب و عفاف خود، عطر پاکی و اخلاق را در جامعه پخش کن. مبادا رنگ از دیگران بگیری، بلکه با نور ایمان و تقوا، محیط پیرامونت را روشن و معطر نما." 🔹درس های داستان داستان "عطر عفاف در کوپه قطار" به ما می‌آموزد که هر مسلمان وظیفه‌ای دینی و اخلاقی برای امر به معروف و نهی از منکر دارد. این وظیفه باید با ظرافت و لطافت و به دور از هرگونه بی‌احترامی و خشونت انجام شود. در این داستان، حاج آقا با صبر و حوصله و بدون هیچگونه خشونت یا تحقیر، زنان را به سوی مسیر درست هدایت می‌کند. او به جای سرزنش و توبیخ، با لحنی مهربان و پدرانه به آنها تلنگری زد و زمینه را برای تحول درونی آنها فراهم ساخت. این داستان یادآور این نکته است که ایمان و تقوا قدرتی شگفت‌انگیز برای دگرگونی انسان‌ها و اصلاح جامعه دارد. با نشر عطر دل انگیز فضیلت در جامعه، می‌توانیم به روشنایی و عطرآگین شدن محیط پیرامون خود کمک کنیم.۱۴۰۳/۳/۲۴ ✍ علی اسدی @ali_asadi_zanjani @aliasadizanjani110