سوی محشر توشه ای هرچند نفرستاده ام هست امیدم به این اشک به ظاهر ساده ام جای حیرت نیست بعد از روضه حالم بهتر است مادرم در روضه شیرم داده، هیئت زاده ام... هر زمان جز او ندیدم هیچکس را، عاشقم چشم اگر بستم به جان و مال خود دلداده ام فاطمه چندین برابر خرجی ام را داده است در عزای بچه هایش هرچه نذری داده ام بس که مستم می کند نام حسین بن علی ترس دارم غافلان گویند اهل باده ام روز محشر پیرهن مشکی نجاتم می دهد دست گیری می کند این جامه از سجاده ام راهِ رفتن تا خدا، راه نجف تا کربلاست چندسالی می شود دیوانه ی این جاده ام از خطر هرگز هراسی نیست در راه وصال من برای دیدنش تا پای جان آماده ام صورتم هر بار در این راه خاکی می شود یاد آن خد التریب روی خاک افتاده ام https://eitaa.com/ali_zolghadr