📚 👈 راضيم به رضای خدا کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد. همسایه ها به او گفتند: چه بد اقبالی! او پاسخ داد: راضيم به رضای خدا روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت. همسایه ها گفتند: چه خوش شانسی! او گفت: راضيم به رضای خدا پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست. همسایه ها گفتند: چه اتفاق ناگواری! او پاسخ داد: راضيم به رضای خدا فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند. همسایه ها گفتند: چه خوش شانسی! او گفت: راضيم به رضای خدا 👌و این داستان ادامه دارد... همانطور که زندگی ادامه دارد... وخدا هيچگاه بنده اش را نمی آزارد... كه او عاشق ترين معشوق است ازصميم قلب ميگويم: راضيم به رضای خدا http://eitaa.com/joinchat/2274689024C2a271bebb4 ☘بهترین کانال از مطالب پر بار عرفا ☘