🔹پاسخ آیت‌الله علیدوست به دکتر سروش (بخش سوم) ب.جناب آقای سروش در مجالی دیگر در نقد بر سخنان این جانب چنین نگاشته‌اند: «چنین می‌نماید که فقیه محترم از آن جنس آرایشگرانی است که مکلفانه و متکلفانه قائل و مایل به بزک کردن اسلام‌اند (و البته اسلام معتَقَد و مقبول خودشان) و گرنه کتمان ما انزل الله نمی‌کردند و بر پاره‌ای از وجوه ناخوشایند احکام فقهی پرده عیب پوش نمی‌افکندند. بر من خرده گرفته‌اند که چرا به حدیث بی پایه "من بدل دینه" استناد می‌کنی؟ و چنان وانمود می‌کنند که گویی اثری و نشانی از قتل مرتد در فقه فریقین نیست!». این بخش از نقد ایشان ناظر به این گفته‌ی این جانب است که: «در هیچ منبع معتبر روایت مزبور نیامده است، چگونه آن را متواتر می‌دانید؟ مگر متواتر انگاری در اختیار شما است؟!» آنچه در سخن این جانب آمده صرفا درباره متواتر بودن یا نبودن روایت «من بدل دینه» است اما جناب سروش چنین برداشت کرده‌اند که اینجانب در صدد انکار فتوای ارتداد در فقه شیعه هستم در حالیکه از انکار «تواتر یک روایت در منابع روایی» تا «انکار یک فتوا در کتب فقهی» تفاوت آشکاری هست که نباید بر صاحب اندیشه «دین و قدرت» مخفی می‌ماند! روا بود که آقای سروش جواب مرا بدهند و ادعای متواتر بودن روایت «من بدل دینه» را اثبات کنند! نه آنکه با تغییر دادن سخن این جانب از «انکار تواتر یک روایت» به «انکار یک فتوا در کتب فقهی» به سخنی حمله کنند که هرگز از قلم یا زبان این‌جانب صادر نشده است. شگفت است که بر سخنی که گفته‌ام پرده تغافل افکنده شده و بر سخنی که نگفته‌ام تیر ملامت کشیده شده است! ج. ایشان در رد بر نقد کوتاه این جانب که گفته‌ام: «روایت: اُمرت أن اُقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله» از نظر سند رد شده و در دلالت آن بحث‌های زیادی صورت گرفته است»، نوشته‌اند: «فقیه محترم اسلام را مساوی شیعه، آن هم شیعه غالی گرفته‌اند. این حدیث در وجدان جمعی مسلمانان متبوع و مطبوع افتاد و کسی در سند و دلالتش تردید نکرد. و حالا تحت فشار اندیشه‌های لیبرال و حقوق بشری ناگهان مشکوک و مطرود افتاده است». از ایشان باید پرسید: اولا: از هیچ جای عریضه‌ی «دین وحکمت»، یکسان‌انگاری شیعه غالی با اسلام قابل برداشت نیست! اصلا شاقول و ترازوی تشخیص غلو چیست و در دست کیست؟ البته ایشان در جای دیگر ابراز کرده‌اند که «شیعیان بعد از صفویه در ایران غالی هستند». ظاهراً از منظر ایشان شاقول تشخیص غلو همین و بنیان قضاوتشان نیز یک قیاس منطقی بوده است که «علیدوست از شیعیان پس از صفویه است و هر کس شیعه بعد از عصر صفویه باشد، شیعه غالی است، پس علیدوست شیعه غالی است!» بسیار خوب! ثانیا: از شاقول غلو که بگذریم عریضه‌ی «دین و حکمت» منابع تحقیق را معرفی کرده است. چنانچه جناب آقای سروش بدان منابع مراجعه می‌کردند به عیان می‌دیدند که در سند و دلالت این حدیث چقدر بحث و مناقشه وجود دارد! به عنوان مثال ابن حجر در فتح الباری (ج۱، ص۷۷) شش احتمال در معنای روایت ذکر کرده و دلالت حدیث را بر معنای قتال با همه مردم تا آن که ایمان بیاورند، نپذیرفته است. بخاری روایتی معارض با این روایت از ابوقلابة نقل کرده است (صحیح بخاری، ج ۶، ص۲۵۲۹، ح ۶۵۰۳) همچنین رجوع کنید به ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج ۱۹، ص۲۰، و ج۲۸ ص۳۵۴. واقعا آیا کسانی چون ابن‌حجر و ابن تیمیه و ... که در سند این حدیث و دلالت آن بحث کرده‌اند نیز تحت فشار اندیشه های لیبرال و حقوق بشری بوده‌اند؟! معلوم نیست صاحب اندیشه «دین و قدرت» چرا به جای پاسخ دادن به عریضه «دین و حکمت» چنین واکنشهایی بروز می‌دهند؟ آیا اگر کسی بر اساس موازین شناخته شده‌ی علمی نتوانست با سند و دلالت یک حدیث کنار بیاید (به منبعی که معرفی کرده‌ام، مراجعه شود) الزاما باید او را مشاطه‌گری دانست که متاثر از پدیده‌های روزگار جدید در حال آرایش و پیرایش معرفت دینی است؟! د. در مقاله «دین و حکمت» آورده بودم که واقع اسلام با اسلام تاریخی یکی نیست. جناب آقای سروش از این سخن سخت برآشفته و آن را نشان از سرسری گرفتن عرصه نقد و بی‌مبالاتی در تحقیق دانسته و مرا به برخی از مقالات پیشین خودشان چون قبض و بسط و عقیده و آزمون حوالت کرده‌اند. این جانب با اینکه از سال‌های اول انقلاب تاکنون با آثار مختلف ایشان و نقدهایی که بر آثار ایشان وارد شده مانوس بوده و هستم لکن بر این گمانم که سخن این‌جانب در گسست بین «واقع اسلام» و «اسلام تاریخی» با منابعی که ایشان بنده را بدان حوالت کرده‌اند، نامرتبط به نظر می‌رسد! گویا اینجانب را به بریئ الذمة حواله کرده‌اند!👇