📝روز سوم بود همه ی کارکنان ارزیابی خردمند باهمان لباسهای مقدس سپاه برای دیدار مادر آمدند ...همه به احترام مادر دور تا دور اتاق ایستادند و با احترام و سربزیر گریه میکردند ...مادر برخواست و تک تک انها را نگاه میکرد با حسرت میگفت علی هم از این لباسها پوشیده بود ...شما نمیدانید علی کجاست؟چرا در بین شما نیست ؟چرا به من سر نمیزند؟نمیشه شما بجاش بروید و اورا بفرستید به من سربزند؟! ....این جملات را میگفت و به تک تک آنها نگاه میکرد...و حتی بیاد دارم یکی از آنها را با دودست گرفت و بو کرد و گفت علی هم مثل توست قدش بلنده ...آیا تو دوست علی هستی؟نمیدانی کجاست؟؟!!صدای هقهق دوستان علی فضا را پر از عطر حسینی کرده بود چقدر باشکوه بودند این اصحاب نور.. مادر باورش نبود فراق علی را... آنها رفتند و مادر تا صبح ضجه میزد و علی را میخواست ...چندبار خواهر بیهوش شد .‌.. و فریاد زد ...مادر علی نیست علی شهید شده ...اون دیگه نمیاد ...علی را دفن کردند مادر ندیده بود رفتنش را و ندیده بود پیکرخونینش را و باور نداشت.. هفتم علی مادر خاک مزارش را با دودست چنگ میزدو زیرورو میکرد تا اورا ببیند تا باورکند و همانجا سکته قلبی و همانجا برای همیشه تمام...فقط ۷ سال در بستر بود تا پرواز کرد...دوستان علی میگفتند کاش دفنش را میدید... 🥀تاریخ شهادت علی:۱۳۶۱/۲/۲۱ 🕊تاریخ وفات مادر:۱۳۶۸/۴/۲۰ آدرس مزار مادر: بهشت زهرا قطعه ۵۵ ردیف: شماره: با درود به ارواح طیبه پدران و مادران شهدا 🕊🎐🕊🎐🕊🎐🕊🎐 @aligholampor37