بسم رب شهدا والصديقين ١٠ساله بودم، يه بچه بازيگوش وشيطون. پسرداييم زنگ زد گفت شب خونمون هيئت داريم بيا، با اصرار پدر رفتم ؛هيئت نبود! يه تيكه بهشت بود. محمد چي بود چي شد خداخيرت بده آقاداوود باقري عجب دعوتي بود، هيئت که تموم شد حال و هوام خيلي خوب بود، يكي اومد نشست بغل دستم، نگاه اولش هنوز توی ذهنمه، دست انداخت گردنم و گفت محمدرضا بازم بيا هيئت بازم ببينمت، خنديدم گفتم قسمت بشه حتما میام. نشست بغل دستم ٢ ساعت باهام حرف زد ،بعد از اون ،محمدرضاي شيطون شد يه فاطميوني. عليرضا كجايي كه بياي دست بندازي گردنم بگي خيلي وقته هيئت نيومدي بازم بيا؟! كجایي بشيني دو ساعت واسم حرف بزني؟ كجایي که به سيدصادق بگي بيارش شلمچه حال وهواش هيئتي بشه؟ كجایي شبها بعد هيئت باصادق منو بزني وبگي بچه هيئتي بايد سفت وغيرتي باشه؟ كجایي عليرضا كه وقتي عكست را احمد گذاشت بغض خفم كردم زنگ زدم احمد باخنده گفتم چرا عكس عليرضاروگذاشتي فقط زد زير گريه هيچكدوم تحمل اين بغض سنگين و نداشتيم كجایي ميخوام دعوتم كني هيئت 😭 عليرضا حلامون كن هيچي ندارم دروصفت بگم هيچي عطر شهادت فرزندان غیور ایران زمین این بار نه از خاکهای تفتیده جنوب بلکه از خرابه‌های شام و صحرای حلب به مشام می‌رسد. تاریخ باید بداند دفاع از حرم عمه سادات حضرت زینب(س) دلیل نمی‌خواهد، راهنمایش دل است و بهانه‌اش هم دل و بیعت حسینیان زمان بیعتی است به‌رنگ خون که جلوه‌ای از این عهد و پیمان را پیکر مطهر شهدای مدافع حرم به تصویر کشیده‌اند راوی: محمدرضا باقری @alireza_jilan