"گلشن تقوا و شمع عرفان
دل ار شکسته و آشفته و پریشان است
عجب مدار که در بند زلف خوبان است
به خنده گفت هلال: ابروی تو را مانم
بر آن خیال کجش هر که دید خندان است
نسیم زلف تو بر گل بنفشه انگیز است
عبیر خط تو بر لاله عنبرافشان است
ز قید زلف تو گفتم مگر بپرهیزم
کجا روم که دلم باز بسته آن است
مرا به جانب گلزار و باغ رغبت نیست
که روی خوب تو هم باغ و هم گلستان است
سواد چشم تو خوان دلم به یغما برد
چو ترک مست رسد خانه، جای تالان (تاراج) است
کدام سرمه کشیدی که چشم خوش خوابت
بدان سیاه دلی چون چراغ تابان است
مگر که سرمه چشمت که عین بینائی است
غبار تربت و چشم و چراغ ایمان است
علی مرتضوی منزلت که در ره دین
چراغ گلشن تقوا و شمع عرفان است
امام مصطفوی رتبت آن که از ره قدر
مکان رفعت او ماورای امکان است
دویم علی و چهارم امام زین عباد
که مقتدای زوایای چار امکان است
علی و همسر او جدّ او و جدّه اوست
که شمع دوده عمران[2]و آل عمران است
ستوده آدم آل عبا که چون آدم
زمین علم و عمل را زعیم و دهقان است
قسم به تربت او کابروی خورشید است
که خاک مرقد او به ز آب حیوان است
به گرد روضه او چون کبوتران حرم
همای سدره نشین را هوای طیران است
به عفو و عصمت و عفّت به عقل و علم و عمل
به هر کمال که گویی هزار چندان است
ز بحر کفّ سخایش سحاب منتفع است
که همچو جدّ و پدر مرد سفره و نان است
کراست پایه زهدش که بر عبادت او
فرشته رشک نماید، چه جای انسان است
ایا کسی که به رفعت بر اوج علیین
فرود پایه قدرت فراز کیوان است
تو آن بلند جنابی که قصر هفت رواق
سرای جاه تو را شرفه ای(کنگره)ز ایوان است
قبای اطلس جاه تو را ز غایت قدر
ستاره، تکمه، مه نو، طراز (زینت) دامان است
در آن مقام که ایفای وعده خواهد بود
مقرّبان تو را وعده روح و ریحان است
تو را به مصر ملاحت بسی خریدارند
غلام یوسف حُسن تو ماه کنعان است
به کنه مدح و ثنای تو من چگونه رسم؟
بلی، به قدر تو ایزد تو را ثنا خوان است
سخن به قدر ثنای تو چون توانم گفت؟
اگرچه طبع ثنا گسترم سخندان است"
به مدحت تو فرزدق بگفت بیتی چند
اگرچه گفته او مدح آل مروان است
پس از وفات بزرگی به خواب دید او را
که در ریاض جنان تازه روی و خندان است
سؤال کرد که این منزلت چه لایق توست؟!
که منزلت به جهنم سعیر سوزان است
جواب داد که: مسکین مگر نمی دانی
که حبّ آل محمد خلاص نیران است
به یک قصیده که زین العباد را گفتم
عطای من ز کرامت بهشت و غفران است
مرا که سینه من مخزن محبّت توست
به طوع بنده فرمان تو دل از جان است
غبار تربت حسّان اگرچه باد ببرد
کنون به مدح تو ابن حسام، حسّان است
بدین وسیله مرا از تو چشم الطاف است
بدین قصیده تمنّای بنده احسان است
ز فیض شبنم فضل تو نیستم نومید
که ابر جود تو بر خاص و عام باران است
به زَین حبّ تو ایمان من مزین شد
ولی ز کسوت تقوا هنوز عریان است
شفاعت تو مگر دست فیض بگشاید
که در ره تو رهی پای بند عصیان است
مقدّسا به صفات جلال آن معصوم
که مدحت شرفش هفت سبع قرآن است
که هر گناه که کردم به عفو در گذران
که لطف و مغفرت و رحمتت فراوان است[3]
"2] منظور شاعر از (دوده عمران) و (آل عمران) آل على (ع).
[3] مناقب و مراثى اهل بیت(ع)، بیرجندى، ص "۱۱۶