یه داستان قشنگ بخونیم🌱 خوش سيماي جاهل مردی خوش سيما به مجلس قاضی هارون الرشيد آمد، قاضی او را احترام و تعظيم كرد. او در آن مجلس بسيار ساكت و خاموش بود. قاضی گمان برد كه او با اين وجاهت و سكوت دارای فضل و كمالی باشد. قاضي گفت: سخنی بفرمائيد گفت: براي تحقيق مسئله ای آمده ام و سوالی دارم. قاضی گفت: آنچه دانم جواب گويم. گفت: روزه دار كی روزه ی را افطار كند؟ در جواب گفت: وقتی كه آفتاب غروب كند. مرد گفت : شايد تا نيمه شب آفتاب غروب نكند ؟ قاضي خنديد و گفت : چه نيكو گفته است شاعر: (خاموشي زينت براي مردي است كه ضعيف و نادان است و به درستي كه صحيفه عقل مرد از سخن گفتن او معلوم شود ، همچنان بي عقلي او هم از سخن گفتن ظاهر شود) پس پي به جاهل بودن مرد خوش سيما برد. ‌ @alirezahasanzadeh_ir