روضه‌های مکتوب دههٔ اول محرم 🖤💔 2⃣1⃣ روضه شب یازدهم (شام غریبان) ــ مصائب ام المصائب ... عاشورا به پایان رسید... و شام تار غریبان شد... امشب بايد از كدام غربت گفت؟ چه روضه‌ای خواند؟ و مصيبت كدامين غريب را بازگو نمود؟... آيا از بدن پاره پارهٔ حسين(ع) بگوييم كه عريان در گودال قتلگاه افتاده است؟ ... يا از بدن عباس علمدار كه نه سر در بدن دارد و نه دست؟... آيا از علی اكبر بگوييم كه صورت پيامبرگونش را بر نيزه برافراشته‌اند؟ ... يا از علی اصغر شش ماهه كه اينک در گهواره خاكی خويش به خواب ابدی رفته؟... آیا از ياران حسين(ع) بگوييم كه غريبانه در گوشه گوشهٔ ميدان جان باختند؟ ... يا از كودكان حسين(ع) كه غم يتيمی و اسيری و آوارگی، يكجا بر آنان وارد شده است؟... از غريبی بگوييم يا از مظلوميت؟  از وفا بگوييم يا از پيمان‌شكنی؟ از عطش بگوييم يا از آتش؟ از عشق بگوييم يا از زينب؟ ... خوب نامی بر زبان گذشت.. زينب... آري! بگذارید از زينب بگويم؛ كه كربلا، از اينجا به بعد، از‌ آنِ زينب است... و پيام كربلا، مرهون زينب... بگذارید از زينب بگويم و از رنج‌های زينب... از زينب و از غصه‌های زينب... از زينب و از قصه‌های زينب... از زينب و از حماسه‌های زينب... و از زينب و از دل زينب ... و امان از دل زينب ... اما از كدامين غم زينب بگويم؟ از برادرانی كه از دست داد؟ يا از برادرزادگانش كه يک به يک به ميدان رفتند و باز نگشتند؟ يا از پسرانش كه جلوی چشمان گریان او ذبح شدند؟ اگر چه زينب «ام المصائب» است و از كودكی داغ‌های فراوان ديده ــ در خردسالی داغ بزرگ رحلت جدش پيامبر خدا(ص) و مصيبت شهادت مادر جوانش، و در جوانی فرق شكافتهٔ پدرش علی(ع) و سپس جگر پاره پارهٔ برادر معصومش امام حسن مجتبی را ــ اما روزی مانند عاشورا نبود، و داغی مانند كربلا... قصهٔ بی سر و سامانیِ من گوش کنید/ دوستان، غصهٔ تنهایی من گوش کنید گر چه این قصهٔ پر غصه به گفتن نتوان/ نه به گفتن نتوان، بلکه شنفتن نتوان دختر دخت نبی، «اُمِّ مصائب» نامم/ کرده لبریز ز غم، ساقیِ گردون جامم صبر، بی تاب شد از صبر و شکیباییِ من/ ناتوان شد خِرَد از درک و توانایی من باغبانم من و یک سر شده غارت باغم/ چرخ بگذاشته بس داغ به روی داغم نه که چون جد عزیزی چو پیمبر دادم/ پدر و مادر و فرزند و برادر دادم پیشِ من، در پسِ در ، مادرِ من آزردند/ ریسمان بسته، به مسجد، پدرم را بردند من هم اِستاده و این منظره را می‌دیدم/ مات و وحشت زده می‌دیدم و می‌لرزیدم بود در سینه هنوز آتش داغ مادر/ که فلک، زهر دگر ریخت مرا سوخت جگر دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش/ بسته خونِ سر او هاله به دورِ قمرش بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم/ به سرم سایهٔ دو سرو صنوبر دارم غافل از آنکه غم و دردِ من آغاز شده/ به دلم تازه درِ غصه و غم باز شده رفت از دست حسن، گشت دلم خوش به حسین/ شد مرا روح و روان، قوت دل، نور دو عین بعد از آن واقعهٔ کرب و بلا پیش آمد/ راه جانبازیِ در راه خدا پیش آمد... حضرت زینب (س) از صبح تا عصر عاشورا، داغ پنج برادر، پنج برادرزاده، چهار پسرعمو و سه پسر (یا پسر خوانده) را مشاهده کرد و شهادت ده‌ها تن دیگر از بستگان و یاران برادرش را دید... و شاید آنها همه، در برابر رنج اسیری و در به دری ــ که تازه از امشب آغاز شد ــ بسیار اندک بود... روز طی گشت و نگویم که چه بر ما آمد/ شب جانکاه و غم افزا و محن ‏زا آمد آن زمان کو که بگویم چه بدیدم آن شب/ خارها بود که از پای کشیدم آن شب چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم/ کوهِ غم شد دل و چون کوه به پای استادم...