بسم‌الله «اخرین نفس» سلیمه دنبال من آمد. سراسیمه بود. داشتم تسبیح نذرم را برای سلامتی امام می‌گرداندم. سلیمه که تسبیح را در دست من دید، اشک‌هایش از گوشه چشمش، روان شد:_چه نشسته‌ای؟ کار از این حرف‌ها گذشته. امام فرمودندهمه بیایند که به وصایایشان گوش دهند. جمله‌اش تمام نشده بود که تسبیح از میان دستانم افتاد. نفهمیدم چادرم را چطور روی سرم انداختم و راه افتادیم. میان بوی دود که در هوا آکنده از کوچه‌ بنی هاشم که بعد چندین سال، دیشب شاهد در کوچه افتادن بنی‌هاشم بوده، خودم را به در و دیوار سوخته می‌رسانم. میان دیوارهای سوخته، صدای ناله و گریه بلند است. شنیده‌ام که خودشان دنبال فرستاده‌اند.‌ بوی چوب سوخته مشامم را می‌آزارد.میان دیوارهای سوخته، صدای ناله و گریه بلند است. همه اهل خانه و آشنایان و شاگردان گرداگرد بستر جمع شده‌اند. اشک امانمان نمی‌دهد. صدای ضعیف امام که اثر زهر دیشب منصور ملعون است، آتش به جان من و هر که اینجاست،می‌زند، کسی ندا می‌دهد:_برادران و خواهران سکوت کنید تا امام توصیه شان را بفرمایند. یکدیگر را ساکت می‌کنیم.صدای فریاد و ناله برای چند دقیقه آرام می‌شود. همه منتظریم که بدانیم مولایمان، برای چه، همه را فراخوانده. نفس‌های امام، به سختی می آید. باهر بازدمی، امید به جانمان برمی‌گردد. صدای امام بریده بریده می آید:«لاینال شفاعتنا من استخف بالصلاه؛ شفاعت ما به کسی که نمازش را سبک بشمارد، نمی‌رسد»... و آخرین نفس ها و نفسی که کاش بر می‌گشت. و من در میان حزن و اندوه و مصیبت و ناله، به نمازهایم می اندیشم که بدون توجه و از سر وظیفه و مدتی بعد اذان می‌خوانم. نمازهایی که محل پیدا شدن گم‌شده‌هایم است، تازه شدن مصیبت‌ها و هزارفکر تازه که در سرم چرخ می‌خورد. و به روز قیامت که سخت محتاج شفاعت هستم و بدا به حالم اگر. ✍محـــــــــــنــ❤️ــــــــا . https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741