یه بعد از ظهر که خونش جمع بودیم، بر خلاف همیشه که با سرو صدای ماها خوابش نمیبرد و میگفت: نفهمیدم خوابم برد یا نه، از خواب بیدار شد. شاد و شنگول بود. اومد پیش ما و با چشمایی که می درخشید گفت: خواب دیدم خونه رو عوض کردیم یک خونه ای دارم، هر درشو باز میکنم یه باغچه و اتاق قشنگه... نفهمیدیم تغبیر خوابش رو. شابد نخواستیم بفهمیم ولی خیلی طول نکشید که تعبیرش این گوشه حرم شد. بدون هیچ زحمتی برای ما. یک ماهه دیگه سه سال از اون زوز وحشتناک که بی مادر شدم میگذره. به قمری هم پونزده روز دیگه آخرمحرم. به روضه های سی ساله اربعین به بعدش نرسید. ممنون میشم براش فاتحه بخونین😭 ❇️محنا؛ مهنایتان❇️ https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741