بسم الله
«خوش تیپ»
جلو آینه ایستاده بود، روسری خوشرنگ و رویی پوشیده بود که رنگش به پوست شادابش عجیب می آمد,
ناخن هایش را چک کرد:تازه در شیر وابلیمو گذاشته یودشان، براق وخوش حالت. یک ساعتی با سوهان پدیکورشان کرده بود..
چادر عربی پر از نقش ونگارش را پوشید.
روسری زرشکی با مانتوی کالباسی تیپ قشنگی بود، کفش های اسپرت لاکی اش را هم پوشید.
جذابیت را دوست داشت . به نظرخودش حجاب وجذابیت با هم تنافی نداشت.
وقتی واردخیابان شد، پسرک که تازه از شکست عشقی جان یه در برده بود، باشنیدن بوی چنل،سرش را بالا گرفت،
قامت بلند دختر با کفش های قرمز،در چشمش ،قاب گرفته شد.
بوی چنل اورا چند قدمی پشت خود،کشاند.
ناخودآگاه یواشکی گوشی اش را از جیب شلوار درآورد،وعکسی از پشت سر قامت بلند دختر انداخت.
دختر ردشد ورفت.
اما پسر,قلبش تب و تاب گرفته بود. فقط این نبود.تاعصر در اینستاگرام میچرخید وسعی میکرد.دختر را یا کسی شبیه اورا پیدا کند.
پسر،شب ،حتی نتوانست شام بخورد. قبل از خواب بازهم سرش در گوشی بود و دنبال فیلمهایی میگشت که کمی حالش را بهتر کند...
پسر تاصبح نخوابید ونمازش هم قضا شد.
دختر اما با غرور به حجاب کذاییش، گشت وگذارش را کرد وراحت به برنامه هایش رسید.
ودر اینستاگرام،پست جدیدی از ست زیبای امروزش گذاشت.
#حجاب #لاک_جیغ #اینستاگرام
@zedbanoo