بسم الله «امتحان» وقتی زن با آن صورت درهم ودرد کشیده اش، از مشکلات می‌گوید،انگار چیزی درقلبم تکان می‌خورد، تا جایی‌که کم‌می‌آورم، به اتاق پناه می‌برم،‌ گریه می‌کنم. رو به آسمان،می‌گویم:«حالا که آمده، راهی جلوی پایم بگذار...» کمی می‌گذرد وبااندکی غذا، دل زن را به دست می‌آورم، اما ناگهان انگار با کتکی به خود می آیم:صدایی در ژرفای وجودم می پیچد:«فکرکرده‌ای تو از من با همه‌ی مهربانیم، به بندگانم دلسوزتری؟؟؟هرگز چنین نیست..» بعد صدای دیگری می‌گوید:«هرکس بسته به شرایط وجودیش، امتحان خودش را می دهد، آزمون خودش را. وبه قدر وجودش رشد می‌کند.آزمون توهم شاید کنار همه‌ی‌زندگیت، همین دلسوزی‌ها باشد و تلاشت‌ برای رفع مشکلاتشان. به شرطی که در ذهنت، هم اندکی نسبت به خداوند بد بین نباشی و‌نشوی.» قلبم آرام می‌گیرد. به خود می‌آیم و توبه می‌کنم. @zedbanoo