بسم الله ❤️"روز مادر »❤️ بچه ها دست مادر را می‌گیرند و به اتاق می‌‌برند. در قهوه ای اتاق که باز می‌شود، روبروی مادر، میز بلند سفیدی است که حالا بچه ها با شکلات و آب میوه وبادکنک آن را تزیین کرده اند. شوق شأن اما خستگیشان را پوشانده اینقدر که ازصبح درتکاپوی خرید کادو وبعد هم پخت کیک شکلاتی و بادکنک باد کردن بوده‌اند. مادر پر از شوق،پابه پای کودکانش تا اتاق می‌رود، اما نمی‌داند درو دیوار پر است از بادکنک های رنگارنگی که بچه ها بی خبراو، به در و دیوار وکمدها زده ‌اند.چون چشمهایش را بسته اند و دست پشت کمرش گذاشته اند و چهارتایی ،اورا که بادار است، مثل نگین انگشتر درمیان گرفته‌اند تا به جایی نخورد و روی صندلی قهوه‌ای رنگی که حالا درست کنارش رسیده است، بنشیند. مادر که می نشیند، بچه‌ها کادویی که با ذوق برآمده از تنگ دستی، درست کرده اند، تقدیم او می‌کنند. پدر در مأموریت است و دست بچه ها از همیشه بسته تر بوده. مادر اما، قدر خلاقیت بچه ها را می‌داند، درنگاهش ذوق می‌دود، جیغ کوتاهی می‌کشد و دانه دانه‌ی بچه ها را می‌بوسد و تشکر می‌کند:«ممنونم عزیزان دلم!چقدر قشنگ است. حتما لای دفترخاطرات خانوادگی ، نگهش می‌دارم. خیلی هدیه‌ی خوب و زیبا و باارزشی است.» اندکی بعد پسرکی با قامت کودکان ده ساله، که سفید است وعینکی سفید و قرمز برچهره داردجلو می آید و درحالیکه لب می‌چیند، می‌گوید:«مادر ببخشید که نتوانستم چیزی بخرم» مادر که می‌داند همه‌ی اینها از کجا سرچشمه می‌گیرد، می‌گوید:«عزیزکم عالی است. من عاشق این کارت پستالها شدم.» و سر وصورت پسر را که حالا گل انداخته، پر از بوسه می‌کند. بوی عشق درخانه پخش می‌شود، ونگاه‌ها به لبخند زبان قیطونی مادری دوخته می‌شود که سفیدی، کم کم روی سرش دامن می‌کشد. @zedbanoo