🟢 دو حکیم سترگ و دو نظر متفاوت
شهيد سيد محمّدباقر صدر در پاسخ اين پرسش كه آيا جامعه ميتواند مستقل از افراد، وجود حقيقي داشته باشد يا خير، ميگويد: براي ما شايسته نيست مانند برخي از انديشمندان و فلاسفه اروپا فكر كنيم كه جامعه داراي يك وجود مستقل و ريشه دار است و حدود و اعضايي جداي از افراد دارد. اين طرز تفكر هگل و گروهي از فلاسفه اروپاست كه فكر كرده اند عمل اجتماعي مجزّا و مستقل از عمل فرد است. اينان ميخواهند ميان كار اجتماعي و فردي فرق گذاشته، بگويند ما يك موجود اصيل و ريشه داري به نام «جامعه» داريم كه داراي اعضايي است و در حقيقت، همه افراد در بطن جامعه و در كيان او فشرده اند؛ هر فرد در جامعه، سلولي را در اين واحد اصيل تشكيل ميدهد و براي خود، روزنهاي از داخل جامعه به خارج جامعه باز ميكند. ما نيازي به غرق شدن در اين خيال پردازيها نداريم. ما براي جامعه وراي افراد مثل تقي و حسن و رضا هيچ مفهومي قايل نيستيم. ما هيچ اصالتي وراي اين افراد براي جامعه نميشناسيم؛ زيرا اين تفسير هگل نسبت به جامعه، به بررسي كامل فلسفه نظري او بستگي دارد.
علامه طباطبایی صاحب تفسير الميزان و استاد فلسفه و عرفان ميگويد: قرآن كريم براي امم و جوامع، سرنوشت مشترك، نامه عمل مشترك، فهم و شعور و طاعت و عصيان قايل است. در صورتي كه جامعه وجود واقعي و حقيقي نداشته باشد، استعمال چنين تعابيري براي آن لغو و عبث خواهد بود.
خداوند براي جامعه نوعي حيات قايل است و قول به اين زندگي نه از باب تشبيه و تمثيل، بلكه واقعيتي است كه ذات حق از آن پرده برداشته. رابطه حقيقي كه بين فرد و اجتماع برقرار است، موجب ميشود خواص و آثار فرد در اجتماع نيز به وجود آيد و به همان نسبت كه افراد جامعه را از نيرو و خواص و آثار وجودي خود بهرهمند ميسازند اين حالات موجوديت اجتماعي نيز پيدا ميكند.
بسياري از آيات در باب اجتماع ناظر به همين نكته است. درباره اجل و مرگ جامعه ميفرمايد: «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ»(اعراف: 34)؛ براي هر ملتي، اجل و دورهاي است كه نه لحظهاي به تأخير افتد و نه لحظهاي پيشي گيرد. همانگونه كه افراد جامعه داراي كتاب و نامه اعمال شخصي هستند، امّت و جامعه نيز چنين است: «كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا» (جاثيه: 28)؛ هر امّتي به سوي كتاب خود خوانده ميشود. همانسان كه افراد به سه دسته تقسيم شده و گروهي از آنها ميانهرو هستند، جامعه نيز چنين است: «مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ»(مائده: 66)؛ دستهاي از آنها امّتي ميانهرو هستند.
بنابراين، اهميت جامعه از نظر قرآن، كمتر از اهميت فرد نيست و اين مطلب زماني به انسان تعليم داده شد كه او هيچ تاريخ اجتماعي، جز تاريخ حالات اشخاصي مانند پادشاهان و بزرگان نداشت. همين توجه قرآن موجب شد كه پس از آن برخي از مورّخان همچون مسعودي و ابن خلدون به تاريخ ملتها و جوامع و ذكر حوادث آنها بپردازند و برخي از مورّخان مثل آگوست كنت، جامعهشناس فرانسوي قرن نوزدهم، تاريخ اشخاص را به تاريخ ملتها متحوّل سازند.
علّامه طباطبائي به بيان دلايلي نقلي بر اثبات ادعاي خويش اكتفا نكرده، بلكه به براهين عقلي با استمداد از تجربه هاي تاريخي تمسّك جسته است. ايشان معتقد است: فرد و جامعه هر دو داراي قوا، خواص و ويژگي هايي هستند. در صورتي كه اميال آن دو متعارض شود، فرد مغلوب و مقهور جامعه خواهد شد. اين را تجربه هم ثابت ميكند. براي مثال، در انقلابها و شورشهاي اجتماعي، هيچگاه اراده يك فرد، قدرت مقابله با اراده عمومي اجتماع را نداشته و براي فرد، كه جزئي از اجتماع است، چارهاي جز پيروي كامل از كل، كه جامعه باشد، نيست. فرد هميشه تابع سير اجتماع است و اصولاً جامعه قدرت هرگونه فكر و شعوري را از افراد خود سلب ميكند و به همينصورت است ترس و وحشتهاي اجتماعي، آداب و رسوم قومي و مانند آن. به همين دليل، اسلام به مسائل اجتماعي اهميت زيادي داده است.
بنابراين، علّامه طباطبائي معتقد است كه علاوه بر وجود و اصالت فرد، جامعه نيز داراي وجود مستقل و اصالت ميباشد
⚓کانال طلبه سامرایی
🟢
@talabe_samerayi