─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ *قسمت ۴* *وقایع ظهر عاشورا* *شهادت عباس* *پس از شهادت همه یاران و خاندان بنی هاشم، ابوالفضل العباس (علیه‌السّلام) خدمت امام (علیه‌السّلام) رسید و اجازه میدان طلبید. پس از کسب اجازه، عباس (علیه‌السّلام) به طلب آب بیرون رفت او در حالی که رجز می‌خواند بر نگهبانان شریعه فرات حمله برد و خود را به آب رساند. در راه بازگشت از شریعه، زید بن ورقاء جهنی که پشت درختی در کمین وی ایستاده بود با یاری حکیم بن طفیل سنبسی، ضربتی بر دست راست عباس (علیه‌السّلام) فرود آورد و دستش را قطع کرد عباس (علیه‌السّلام) شمشیرش را به دست چپ گرفت و چنین رجز خواند:* *و الله ان قطعتم یمنی انی احامی ابدا عن دینی* *و عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین* به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به یقین رسیده و فرزند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پاک و امین است حمایت می‌کنم. پس از اندکی نبرد ضعف بر او چیره شد در این هنگام حکیم بن طفیل سنبسی که پشت درختی در کمین وی بود. ضربتی دیگر به دست چپ او فرود آورد. در این هنگام عباس (علیه‌السّلام) چنین رجز خواند: *یا نفس لا تخشی من الکفار و ابشری برحمة الجبار* *مع النبی السید المختار قد* *قطعوا ببغیهم یساری* *فاصلهم یا رب حرالنار* ‌ای نفس از کافران مهراس و به رحمت ایزد بزرگ و همنشینی با پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بشارت باد اینان به ستم دست چپم را بریدند پروردگارا ایشان را به آتش سوزان دوزخ در افکن. *سپس آن ملعون با عمودی آهنین ضربتی بر سر آن حضرت (علیه‌السّلام) فرود آورد و او را به شهادت رساند.»* *امام (علیه‌السّلام) به بالین برادر حاضر شد و پس از شهادت او، شکسته و اندوهگین به خیمه بازگشت شهادت عباس (علیه‌السّلام) اهل بیت و اهل حرم حضرت (علیه‌السّلام) را غرق در ماتم و عزا کرد.* پس از شهادت تمامی یاران و انصار و بنی هاشم، ابی عبدالله (علیه‌السّلام) به میدان رفت. مشاهده بی تابی اهل بیت (علیه‌السّلام) ، امام (علیه‌السّلام) را آزرده خاطر ساخته بود، پس نظری به اطراف افکند؛ اما یار و یاوری برای خود ندید. سپس به بدنهای پاره پاره یارانش که بر خاک تفتیده کربلا افتاده بودند، نگاهی کرد و خطاب به سپاهیان کوفه فریاد زد: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دفاع کند؟ و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که درباره ی ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آیا یاری دهنده‌ای هست که به خاطر خدا، ما را یاری دهد؟  جوابی از کوفیان به گوش نرسید. امام (علیه‌السّلام) رو به اجساد مطهر شهدا کردند و فرمودند: «ای حبیب بن مظاهر، ‌ای زهیر بن قین و‌ای مسلم بن عوسجه‌ ای دلیران و‌ای جنگاوران روزگار زار، چرا شما را ندا می‌دهم؛ ولی کلامم را نمی‌شنوید و شما را فرا می‌خوانم؛ ولی مرا اجابت نمی‌کنید؟ شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان زنان آل رسولند که بعد از شما یاوری ندارند از خواب برخیزند‌ای کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دفاع کنید.» در این *هنگام ناله و شیون زنان حرم بلند شد. روایت شده که در این هنگام امام سجاد (علیه‌السّلام) در حالی که به عصایی تکیه داده بودند با شنیدن صدای پدر بیرون آمد؛ اما توانی نداشت تا شمشیرش را حمل کند‌ ام کلثوم (سلام‌الله‌علیهم)، از پشت سر، ایشان را صدا زدند و گفتند: «ای پسر [برادر] عزیزم، باز گرد.» امام سجاد (علیه‌السّلام) فرمود: «ای عمه بگذار پیش روی فرزند پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بجنگم.» امام حسین (علیه‌السّلام) متوجه امام سجاد (علیه‌السّلام) شدند پس خطاب به‌ام کلثوم فرمودند: «[خواهرم] او را باز گردان تا زمین از فرزندان محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خالی نماند.» ‌ام کلثوم (سلام‌الله‌علیهم) نیز حضرت (علیه‌السّلام) را به طرف بسترش در خیمه راهنمایی کردند.* سپس امام (علیه‌السّلام) جهت وداع به خیمه آمدند. حضرت (علیه‌السّلام) پس از فرا خواندن زنان به سکوت، با خواهران، فرزندان و کودکان خویش وداع کردند و لباسی تیره پوشیدند و عمامه زردی را بر سر گذاشتند که دو طرف آن از پشت سر و جلو سینه ایشان آویزان بود و لباس دیگری از برد که متعلق به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود بر تن کردند و شمشیری هم به پشت خود بستند.  سپس جامه‌ای کهنه طلب کردن  پس جامه‌ای برایش آوردند حضرت (علیه‌السّلام) پیراهن را از چند جا پاره کردند و آن را زیر لباسهایشان پوشیدند.  آن حضرت (علیه‌السّلام) شلوار نو خود را هم پاره کردند تا کوفیان بعد از شهادتش آن را غارت نکنند. *سپس کودک شیرخوار خود را خواستند تا با او وداع نمایند.* ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─