🥀 ازعموش درموردترس شبانش پرسیدم ک گفت:آیدابچه بودکه توی یه تصادف پدرومادرشوازدست میده آیداهم توماشین بوده توتاریکی شب ی بچه ی تنهامرگ پدرومادرش ...از اون به بعدازتاریکی وحشت داره. ازوقتی فهمیدم ازتاریکی وتنهایی می ترسه دراتاقمونبستم تاشاید کمی احساس امنیت کنه درسته هیچ احساسی بهش نداشتم ولی اون یه دختر ضعیف وبی دفاع بودحالاکه قبول کردکنارمن باشه بایدهمه چیزوبراش فراهم کنم هزینه ای که براش کردم که تومدرسش بمونه دربرابرمالو ثروت من چیزی نبود. [[**آیدا**]] درددلم تازه شد دهانموبازکردم ازداخل دندونم رفته بودروی گوشتم که خیلی دردداشت دوباره بغض وحشی به گلوم چنگ زدبه حال بی کسیوبدبختی خودم دوباره زارزدم کارآیدین برام قابل هضم نبودمگه یه شوخی چنین تاوانی داره؟خدا بکشتت بیات عوضی که باعث شدی من اینجوری بشم ایشالابا آیدین بریدزیر ماشین وله بشیددیگه نمی خوام تواین خونه باشم نمی خوام تواین قفس طلایی باشم دیگه تحمل ندارم لباساموپوشیدم آرام ازپله هارفتم پایین معصومه خانوم از آشپزخونه بیرون آمد سلام خانوم جان حالتون خوبه؟ نگاه نگرانشوبه من دوخت ادامه دادالهی بمیرم براتون دیروزدعواتون شد؟آقاشماروزد؟آخه صدای جیغتون می اومدبیرون ببخشیدخانوم ماهمه پشت دربودیم ولی جرات نداشتیم مداخله کنیم آخه آقااخراجمون میکنه. لبخندی زورکی به چهری نگرانش زدم می دونم خودتونو ناراحت نکنیدمهم نیست..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱