یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۵ خیلی سریع آزمایش وعکس رنگی وسونو فقط سریع چشم دکتر پرستارآید
🥀 مهم آیدای برگ گلم بودکه داشت بامرگ دست وپنجه نرم میکرد من بی رحمی کردم نامردی کردم اشکاموپاک کردم بابی تابی از زمین سردبیمارستان جداشدم: یاسی پس کی عمل تموم میشه دلم داره آتیش میگیره توروخدابرویه خبربگیر نگران نباش محسن کارشوخوب بلده ..منم مقصرم اون دخترازدهنش دررفت من خنگم فکرکردم اینجوری کمکتون میکنم. دراتاق عمل بازشدومحسن بیرون اومد دویدم طرفش:داداش چی شد حالش خوبه؟ محکم زدتوسینم:آره خوب میشه روانی وقتی مرخص بشه نمیزارم بیادخونت میبرمش پیش خودم توام جرات داری حرفی بزن به خاطرگندی که زده بودم زبونم کوتاه بود درحال حاضرخوب شدن آیدامهم تربود بی تاب به اتاق عمل خیره شدم: پس چرانمیارنش؟ صدای محسن کمی آرام ترشد دستی روی شونم زد: میارنش نگران نباش برای این سن عمل سختی بودشانس آوردیم مجبورنشدیم طحالشو دربیاریم ...باچی زدیش روانی سرموبه زیرانداختم: باپا...توحال خودم نبودم کمی بعدآیداروبیرون آوردن رنگ به رونداشت همونجا خیمه زدم روسرش به اتاقش منتقل شد منم بانگرانی دنبالش میرفتم چشمای معصومشو بسته بود مژهای بلندش روی گونه های برجستش جاخوش کرده بود لبش ازسرماترک خورده بود چطوراین کاروباهاش کردم؟چراصدای گریه والتماسشو نشنیدم؟لعنت به منو من بادست خودم همه ی آرامشمو انداختم روتخت بیمارستان بی توجه به محسن ویاسمین اشک ریختم هردوشون درسکوت منو عشقمومی دیدن بایداین غرورلعنتی بشکنه :محسن دستاش تکان خورد..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138