نفسهای همسرم 🥀دم_بازدم نبود، دم_خون بود
نفسهای ما به شکل دم و بازدم است ولی نفسهای روزهای آخر منوچهر🥀 دم_خون بود. وقتی دستانم را زیر دهانش میبردم که این خونها روی لباسش نریزد، دستانم میلرزید و میدیدم که دیگر دستانم طاقت ندارد که زیر دهان منوچهر 🥀گرفته شود. وقتی داخل بیمارستان دکتر به من گفت که: «اینها خون نیست و تکه تکه ریههایش کنده و خارج میشود» من از منوچهر خیلی خجالت کشیدم و دیدم چه التماسی به خدا میکردم که منوچهر🥀 بیشتر بماند و منوچهر🥀 صدایش در نمیآمد.خجالت کشیدم چون هیچ وقت نمیخواستم جلوی منوچهر🥀 گریه کنم، اما اشک از چشمانم سرازیر شد.